دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

روزهای اول ماه خداااااااااا

سلام عششششششششق مامان اول از همه بگم که دیگه حالت خوب شده و بعد 3 روز تب شدید و بعدش هم اسهال خدااااااااااااا رو شکر حالت خوب شد اما یه عااااااااااااااالمه لاغر شدی البته اینم بگم که خیلی زود چاق و لاغر میشی و این میتونه برای آیندت خیلی خوب باشه اصلا من همه سختیها رو برای شیر مادر خور کردنت کشیدم که در آینده چاق نشی و مث خودم دائم به رژیم نباشی...اینو شدییییییییییییدا مدیون مامانیهاااااااااا چون شما عملا شیرمو ول کرده بودی و من چند ماه با راهکارهای مختلف به زووووووووور شیر مادری نگهت داشتم....بگذریییییییییییییییم...خدا رو شکر خوب شدی اما از اول ماه رمضون تا حالا که 10 روز گذشته از بس شب بیداری کشیدم ... دیگه نای آپ...
16 تير 1393

نهمین سالگرد عقدموووووووووووون

سلام یکی یه دوووووووووونم یه روز مونده به ماه رمضون نهمین سالگرد عقد من و بابایی بود و قرار بود همون روز واکسنت رو بزنیم و چون شب قبلش رو خوب نخوابیده بودی و نذاشته بودی من هم بخواابم فرستادمت خونه مامان سلیمه و خودم یه دل سیییییییییییییر خوابیدم... بعدش شما و بابایی اومدین و من داروت رو دادم و پییش به سوی مرکز بهداشت رفتیم برای زدن واکسن که گفتن امروز نمیزنن و فقط یکشنبه هاااااا و ما هم خوششششششحااااال برگشتیم و خواستیم بریم رستوران و از مرخصی بابایی استفاده کنیم که شما خواااااااااااابت برد و بااز هم دیپورت شدی خونه مامان سلیمه و ما بدووووووون شما رفتیم رستوران بعدش هم رفتیم بازار و بابای برای خانوم گلش ...
9 تير 1393

غووووووووووول 18 ماهگی

سلام عشق مامان بالاخره بخت واکسن 18  ماهگیت وا شد و روز اول ماه رمضون ساعت 9 صبح واکسنت رو زدیم نگم که تو بهداشت چه جیغ و دادی راه انداختی و قد و وزنت رو هم با بدبختی گرفتیم نه که چند تا دانشجوی لباس سفید پوش بودن و شما به خیالت کلی دکتر ریختن سرت خلااااااااصه بهت قول دادیم بعد واکسن برات بست(بستنی)بخریم و همین کارو هم کردیم خونه که اومدی اولش یک کمی نق نق کردی...بعدش به لطف عکاس بازیهای مامانی...خندیدی چشمت به عشق جدیدت(عمه مایده)که افتاد خووووووب خووووووب خوب شدی انقدر هم بهش چسبیده بودی که حتی دستشویی هم نمیذاشتی بره اینجا هم داری بازی دینا کو میکنی...فدات شم که فکر میکنی ا...
9 تير 1393

میهمانی خدااااااااااا

سلام عشششششششششششششق مامان فدات شم که امسال دومین مااااه رمضون عمرته و از پارسال تا حالا کلی بزرگ شدی و چیزای جدید یاد گرفتی مثلا اینکهههههههه...بلدی وضو بگیرییییی: هر وقت صورتت رو میشوریم...تندی مسح سر و پاااااا می کشی بلدی نماااز بخونی...و همش دولا راست میشی وووو رکوع و سجده میری الله اکبر میگی و تند تند صلوات می فرستی و همش میگی الله ممد.مممد ممد ممد یا علی و یا ابوالفضل میگی ...و تا یه کتاب پیدا می کنی شروع می کنی مثلا قرآن خوندن عاشق روسری و چادری و همششش سرت می کنی و دوووور خونه می چررررررررررررررررخی و همه اینا من و بابایی رو امیییییدوار میکنه که تو این زمونه وانفسااااااااااا مث خودمون که تو دوره خودم...
9 تير 1393

یک روز من و تووووو

سلام عششششششششق من...خواهرمن...دوست من یه روز صبح که از خواب پاشدی هوس کردم ببرمت حماااام شما هم که پاااااااااااایه حموم رفتنی همیشه کلی آب بازی کردیم و تو حموم خونیم و ساز زدیم و البته موقع شستن سرت طبق معمول اذیت کردی وقتی اومدیم بیرون چون نمیذاشتی سرت و خشک کنم ربدوشامبرت رو تنت کردم(که مال نینی ایهای باباته) و کلی ازت عکس گرفتم... وقتی هم می گفتم دینا بخند ازت عکس بگیرم اینجوری می خندیدی: اینجام مثلا از خنده روده بر شدی...ای باازیگررررررر بعدش هم در خواست هندونه دادی ...منم اطاعت امرررررررر وقتی داشتم میاوردم با ذوق تما میخوندی:هَنِّه...هَنِّه فداااای تو قند و نبات و شیر شکلاااااااات...
2 تير 1393

اولین دریای 93

سلام ددری مامان امسال همش بخاطر شما جنگل میرفتیم...تا اینکه مریض شدی و مدتی هیچ جا نرفتیم ماه رمضون هم نزدیکه و در طول ماه رمضون هیچ جا نمیشه رفت به همین خاطر یه روز تصمیم گرفتیم بریم دریاااااا (بهمراه دختر عموم میترا و خانوادش و خانواده امیر منصور و بابایی و مامانی) خیلی خوش گذشت و شما هم مایو خوشگلت رو که البته هنوز برات بزرگه رو پوشیدی و زدی به آب و به زووووووور از آب درت آوردیم و کاشف به عمل اومد که شما هم عیییییییییین خودم عاشق دریا و آب بازی میباشیییییی این هم عکسای ناااااااز مامان اینجا تازه رسیدیم دریا و شما دور و بر هندونه یا به قول خودت هنّه میپلکیدی شما و پدر من تو غروب دریاااااااااااا: ...
2 تير 1393

مرغ مینااااااااای من

سلام پرنده کوچیک خوشبختی ماااااااااا(این لفظیه که بابات برات استفاده میکنه) من فدای قد و قامت رعنااااااااااااااااااات ...من فدای دختر خانوم و بزرگ خودم بشمممم که روز به روز داره خانوم تر و بزرگ تر و البته قد بلند تر مییییشه عسل عسلی من ...این روزا دیگه کلمه ای نیست که نگی....تازه جمله سازیت هم یهووو عاااالی شده!!!!! مثلا وقتی میخوایم با ماشین بیایم تو خونه و ریموت در و میزنیم...میگی در باااااز شوووو... یا وقتی جای اوف کردن پشه ها رو روی تنت میبینی...میزنی به دیوار و میگی پشه دَ.پشه بُاُ خییییلی بامزه شده...صدات هم خیلی نازکه و دلنشین...عااااشق کلماتی هم هستی که ق دارن البته تمام ق ها رو یا گ تلفظ می کنی یا خ مثلا: ...
2 تير 1393