مرغ مینااااااااای من
سلام پرنده کوچیک خوشبختی ماااااااااا(این لفظیه که بابات برات استفاده میکنه)
من فدای قد و قامت رعنااااااااااااااااااات ...من فدای دختر خانوم و بزرگ خودم بشمممم
که روز به روز داره خانوم تر و بزرگ تر و البته قد بلند تر مییییشه
عسل عسلی من ...این روزا دیگه کلمه ای نیست که نگی....تازه جمله سازیت هم یهووو عاااالی شده!!!!!
مثلا وقتی میخوایم با ماشین بیایم تو خونه و ریموت در و میزنیم...میگی در باااااز شوووو...
یا وقتی جای اوف کردن پشه ها رو روی تنت میبینی...میزنی به دیوار و میگی پشه دَ.پشه بُاُ
خییییلی بامزه شده...صدات هم خیلی نازکه و دلنشین...عااااشق کلماتی هم هستی که ق دارن البته
تمام ق ها رو یا گ تلفظ می کنی یا خ مثلا:
به برق میگی:بَخ(البته به سیم و خیلی وسائل برقی هم میگی:بَخ)
به مرغ میگی:مُخ (به تخم مرغ هم میگی :مُخ)
به دماغ میگی:ماخ
به دوغ میگی:دوخ
همه چ ها رو هم س تلفظ می کنی...مثلا:
به چشم میگی:سِشم
به چَشم میگی :سَشم
خلاصههههههههههه دیگه شدی مرغ مینای خووووونه(طوطی نمیگم چون طوطی دماغش گندست
مال شما که عمل خدائیهههههههههه)
البته طوطی و مرغ مینا ندونسته کلمات رو تکرار میکنن اما شما تا معنی کلمه ای رو ندونی تکرارش نمیکنی
قبلا همش داشتی می پرسیدی این چیه ...اون چیه
اما حالا با خودت این بازیها رو میکنی...مثلا از خودت می پرسی این سیهه؟بعد جواب میدی:بَخ
حالا دیگه اسم اعضای بدنت رو هم علاوه بر شناختنشون میدونی
چشم:سِشم...دست...پا...ماخّ...مو...لب...و..
فدات شم که روز به روز داری خانوم تر میشی و البته ددری تررررررررررر
دیگه اگه ساعت 12 شب هم که داریم از خونه مامان سلیمه اینا بر میگردیم نبریمت پارک ...
پدرمونو در میارییییی
مثلا اون شبیکه فوتبال ایران وآرژانتین داشت ساعت 12 شب موقع برگشت به خونه بالاجباااااااااار
بردیمت پارک و چون لباس خونگی تنت بود کلی خجالت کشیدم
شمام که شده بودی مبصر پارک...و چون یه نینی خییلی از خودت بزرگتر تابت داده بود،
به همه نینیها می گفتی بشینن رو تاب و تابشون بدی...از دست تو دختر ناااااز
شدیدا احساس میکردی رئیس پارکی...اگه گفتی این ریاست طلبیت به کی رفتههه؟؟؟؟؟
تو خونه هم اوضاع همینه....رئیس خونه باید سفره پهن کنه...جمعش کنه...
بالشت بیاره ...لباسها رو جمع کنه...
حالا خوبیش اینه که سر چیزای خوبی رئیس بازی در میاری...
مشکل اساسیمون این روزها ددری بودن اساسیته...یعنی از پارک که میخوایم برگردیم خونه...
در ماشینو میبندی و گریههههههه که ددر ...پاااااااارک
و پدرت هم بیچاره دیگه کارش شده چرخوندنت تو پارکهای مختلف ...خسته هم که شد میبردت خونه مامانش
تا اونا باهات بازی کنن و خودش استراحت کنه
من که دیگه فقط میتونم تا ساعت 2.5 به زووووور خونه نگهت دارم...گاهی وقتها هم طاقتم طاق میشه
و میبرمت بیرون و شما بدو و کنجاوی تو مغازه ها و منم دنبالت
همه جا رو هم میشناسییییی
از فست فودی سر کوچه که پرنده داره جلو مغازش....تاسوپری که به نام بست(بستنی)میشناسیش
این هم اندر احوالات این روزهاااااای ما با دخمل نازمون بود
فدااااااات شه مامااااااان
راستی...شنبه واکسن داری...دارم از استرس میمیرمممممم
آخه همه واکسنهات باعث شدن ریفلاکست برگرده و...تب هم میکردی...
میگن 18 ماهگی از همه بدتره...خدا خودش کمکمون کنههههههههههه