دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

مرغ مینااااااااای من

1393/4/2 17:18
298 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پرنده کوچیک خوشبختی ماااااااااا(این لفظیه که بابات برات استفاده میکنه)

من فدای قد و قامت رعنااااااااااااااااااات ...من فدای دختر خانوم و بزرگ خودم بشمممم

که روز به روز داره خانوم تر و بزرگ تر و البته قد بلند تر مییییشه

عسل عسلی من ...این روزا دیگه کلمه ای نیست که نگی....تازه جمله سازیت هم یهووو عاااالی شده!!!!!

مثلا وقتی میخوایم با ماشین بیایم تو خونه و ریموت در و میزنیم...میگی در باااااز شوووو...

یا وقتی جای اوف کردن پشه ها رو روی تنت میبینی...میزنی به دیوار و میگی پشه دَ.پشه بُاُ

خییییلی بامزه شده...صدات هم خیلی نازکه و دلنشین...عااااشق کلماتی هم هستی که ق دارن البته

تمام ق ها رو یا گ تلفظ می کنی یا خقه قهه مثلا:

به برق میگی:بَخ(البته به سیم و خیلی وسائل برقی هم میگی:بَخ)

به مرغ میگی:مُخ (به تخم مرغ هم میگی :مُخ)

به دماغ میگی:ماخ

به دوغ میگی:دوخ

همه چ ها رو هم س تلفظ می کنی...مثلا:

به چشم میگی:سِشم

به چَشم میگی :سَشم

خلاصههههههههههه دیگه شدی مرغ مینای خووووونه(طوطی نمیگم چون طوطی دماغش گندست

مال شما که عمل خدائیههههههههههبوس)

البته طوطی و مرغ مینا ندونسته کلمات رو تکرار میکنن اما شما تا معنی کلمه ای رو ندونی تکرارش نمیکنی

قبلا همش داشتی می پرسیدی این چیه ...اون چیه

اما حالا با خودت این بازیها رو میکنی...مثلا از خودت می پرسی این سیهه؟بعد جواب میدی:بَخ

حالا دیگه اسم اعضای بدنت رو هم علاوه بر شناختنشون میدونی

چشم:سِشم...دست...پا...ماخّ...مو...لب...و..

فدات شم که روز به روز داری خانوم تر میشی و البته ددری تررررررررررر

دیگه اگه ساعت 12 شب هم که داریم از خونه مامان سلیمه اینا بر میگردیم نبریمت پارک ...

پدرمونو در میارییییی

مثلا اون شبیکه فوتبال ایران وآرژانتین داشت ساعت 12 شب موقع برگشت به خونه بالاجباااااااااار

بردیمت پارک و چون لباس خونگی تنت بود کلی خجالت کشیدم

شمام که شده بودی مبصر پارک...و چون یه نینی خییلی از خودت بزرگتر تابت داده بود،

به همه نینیها می گفتی بشینن رو تاب و تابشون بدی...از دست تو دختر ناااااز

شدیدا احساس میکردی رئیس پارکی...اگه گفتی این ریاست طلبیت به کی رفتههه؟؟؟؟؟چشمک

تو خونه هم اوضاع همینه....رئیس خونه باید سفره پهن کنه...جمعش کنه...

بالشت بیاره ...لباسها رو جمع کنه...

حالا خوبیش اینه که سر چیزای خوبی رئیس بازی در میاری...

مشکل اساسیمون این روزها ددری بودن اساسیته...یعنی از پارک که میخوایم برگردیم خونه...

در ماشینو میبندی و گریههههههه که ددر ...پاااااااارک

و پدرت هم بیچاره دیگه کارش شده چرخوندنت تو پارکهای مختلف ...خسته هم که شد میبردت خونه مامانش

تا اونا باهات بازی کنن و خودش استراحت کنهخنده

من که دیگه فقط میتونم تا ساعت 2.5 به زووووور خونه نگهت دارم...گاهی وقتها هم طاقتم طاق میشه

و میبرمت بیرون و شما بدو و کنجاوی تو مغازه ها و منم دنبالت

همه جا رو هم میشناسییییی

از فست فودی سر کوچه که پرنده داره جلو مغازش....تاسوپری که به نام بست(بستنی)میشناسیش

قه قهه

این هم اندر احوالات این روزهاااااای ما با دخمل نازمون بود

فدااااااات شه مامااااااان

راستی...شنبه واکسن داری...دارم از استرس میمیرمممممم

آخه همه واکسنهات باعث شدن ریفلاکست برگرده و...تب هم میکردی...

میگن 18 ماهگی از همه بدتره...خدا خودش کمکمون کنهههههههههههترسو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان بهار
2 تیر 93 20:37
واااای واکسن ...ما هم یه ماه دیگه باید بزنیم ....وای نمیدونی چه غوغایی میشه وقتی بهار واکسن میزنه ..یادم نمیره چقدر واسه شش ماهگیش مریض شد.این واکسنم میگن مثل شش ماهگیه ...خدا خودش یه خیز بگذرونه ....
مامانــــــــــــ دینـــــــــا
پاسخ
آره دینا هم همش بالا میاورد و کارش به بیمارستان کشیییییییییییید...دعا کنید برای دخترم خاله جونششش...شنبه واکسن دارههههههه
مامان آنيسا
5 تیر 93 12:21
زیاد به خودت استرس وارد نکن به من هم گفته بودن خیلی سخته ولی خدا رو شکر آنیسا نه تب کرد نه استفراغ حالش خوب بود
مامانــــــــــــ دینـــــــــا
پاسخ
خدا کنه چیزیش نشه...ممنون از قوت قلب دادنت دوست جووووووووووووون