اولین دریای 93
سلام ددری مامان
امسال همش بخاطر شما جنگل میرفتیم...تا اینکه مریض شدی و مدتی هیچ جا نرفتیم
ماه رمضون هم نزدیکه و در طول ماه رمضون هیچ جا نمیشه رفت
به همین خاطر یه روز تصمیم گرفتیم بریم دریاااااا
(بهمراه دختر عموم میترا و خانوادش و خانواده امیر منصور و بابایی و مامانی)
خیلی خوش گذشت و شما هم مایو خوشگلت رو که البته هنوز برات بزرگه رو پوشیدی
و زدی به آب و به زووووووور از آب درت آوردیم
و کاشف به عمل اومد که شما هم عیییییییییین خودم عاشق دریا و آب بازی میباشیییییی
این هم عکسای ناااااااز مامان
اینجا تازه رسیدیم دریا و شما دور و بر هندونه یا به قول خودت هنّه میپلکیدی
شما و پدر من تو غروب دریاااااااااااا:
شوهر دختر عموم عمو عین ا... داره بهت بستنی میده:
شما بهمراه ماهرخ جون و مهسا جون دخترای خوشگل دختر عموی من:
امیر منصور و مامانش هم بهتون پیوستن:
درحال بستنی خوردن به دریا نگاه میکنی:
امیر منصور از آب میترسید و همه به زوووووووووور میخواستن ببرنش توی آب
کم کم از آب خوشت اومد و میخواستی بری توش
داری به اسب نگاه میکنی...البته قبلا می گفتی ابس...الان درست تلفظش می کنی
اینجا هم موقع برگشته که با امیر منصو تو میدون نشستی