دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

روزهای اول ماه خداااااااااا

1393/4/16 5:26
756 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عششششششششق مامان

اول از همه بگم که دیگه حالت خوب شده و بعد 3 روز تب شدید و بعدش هم اسهال

خدااااااااااااا رو شکر حالت خوب شد اما یه عااااااااااااااالمه لاغر شدی

البته اینم بگم که خیلی زود چاق و لاغر میشی و این میتونه برای آیندت خیلی خوب باشه

اصلا من همه سختیها رو برای شیر مادر خور کردنت کشیدم که در آینده چاق نشی و

مث خودم دائم به رژیم نباشی...اینو شدییییییییییییدا مدیون مامانیهاااااااااا

چون شما عملا شیرمو ول کرده بودی و من چند ماه با راهکارهای مختلف به زووووووووور

شیر مادری نگهت داشتم....بگذریییییییییییییییم...خدا رو شکر خوب شدی

اما از اول ماه رمضون تا حالا که 10 روز گذشته از بس شب بیداری کشیدم ...

دیگه نای آپ کردن وبت برام نمونده بود...

حالام اومدم عکسهای محدود این چند روزو بذارم برات ...عششششششششششق من

اولین سفره افطاری خونه خودمون...اینجا شما خوابی و همه چی سالمه

و حالا ورود یه روجک مذهبی

همراه بابایی دعا میخونیییییی...فداااااااااااااااااااااات

دیگه به هییییییییییییچ عنوان از دست ما غذا نمیخوری...حتی سوپ رو...البته بهتر که انقدر توانمند و مستقلی

اینجا گیلاس خوردی و مث خون آشامها شدی...خواستم عکس بندازم ازت.مستقل خانوم

دوربینو به زووووور گرفتی و خودت از خودت عکس انداختیییییی

عاشق شال و روسری و چادری...از بس باحجابی دخترم...اینو دیگه به خودم کشیدی

ببین چه تیپی زدیقه قهه

اینجام حاضر شدیم بریم خونه مامی دعوت افطاری

(پیراهنتو خودم دوختماااااااااااااااااا...ببین چه خوشگل شده عشقم...قابل شما رو ندارهزیبا)

بهت گفتیم دینا بخند ازت عکس بندازیم

راه پله خونه مامی که عاشقانه ازشون بالا میری

اینجام داری با دستت 3 نشون میدی ...من فدات

خانوم خانوما واسه خودت پله درست کردی و یواشکی رفتی سراغ رژلبهاااااااام

این هم رژهای داغون شده ام...دختر چشت به این 4 تا دونه رژ من بووووووووودغمگین

ببین همراه بابایی چه تیپی زدی با چیز میزای مامان سلیمه...کفشت کوچیک نیست عشششقم

همراه دخترای خاله میترا.خاله سپیده.خاله سکینه و مهرسا رفتیم بازارچه ایرانیان

بالاخره برات عینک نشکن پیدا کردم

ببین عینک میزنی چه جدی میشی...خانوم دکتر منبغل

قرتی خانوم اینا رو از کجا یاد گرفتیتعجب

و این هم دینای عاشق ارتفاااااااااع

تو عکس پایین کیف پولم افتاد و هیچکی متوجهش نشد جز شمااااااا...فدای حواس جمعت

امسال ماه رمضون هم مث هر سال یه شب بابایی بردمون رستوران حاج حسن

اینجا خانوم نشستی و منتظر غذایی

کم کم شرارتهات بالا گرفت...و هیچ چی جز ژله آرومت نکرد

بعد که سیر شدی اومدی پایین و شروع کردی گشت و گذااااااااااااار...و کمکم لجت شروع شد

ما هم خجالت زده از جیغ و دادت غذا نخورده پا شدی...که وقتی اومدیم خونه کاشف به عمل اومد که پیپی

کرده بودی...من که اصلا نفهمیدم چی خوردم...از بابایی هم قول یه شب دیگه...اینبار بدون شما رو

گرفتم...شما هم میمونی خونه مامان سلیمه...دلت آااااااااااااااااااااااااابحسود

این صندلی و نینی...یار و همدم روزهاتن...همه جا باهاشون میری

این هم یه روز صبحه که با هم رفتیم حمااااااااااام و کلی خوش گذششششششششت

فدات شه مامااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانبغلمحبتبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آنيسا
16 تیر 93 13:29
نماز روزه هاتون قبول باشه عزیزم دستت درد نکنه پیرهن خوشگلی دوختی
مامانــــــــــــ دینـــــــــا
پاسخ
ممنون...نماز روزه های شمام قبول...خوااااااااااااهش خانومی