دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

خانوم همسایه

سلام عشق مامان جدیدا تنهایی حوصلت خیلی سر میره و دوس داری همش کنارم باشی البته تا زمانیکه بابات بیاد...و بعدش خائن کوچولو دیگه نگاهم هم نمیکنی و من چون روزا باید آشپزی کنم و مطبخ ما هم خیلی کوچیکه و ما تو آشپزخونه گاز نداریم و فقط تو مطبخ گاز داریم یه راهکار جدید به ذهنم رسییییییییید... تراسمون که چسبیده به مطبخ رو خالیش کردم و اسباب بازیهات رو بردم رو تراس ...تا وقتی من آشپزی می کنم شما بتونی از پنجره نگاهم کنی و به بازیت برسی اینجوری با هم همسایه شدیم و هر کدوم هم به کارای خودمون میرسیم تازشم شما از هوای آزاد و آفتاب هم بی نصیب نمیمونی آفرین به مامانی با اینهمه فکرای خوب خوب این هم عکسای شبیکه تازه تراسو...
21 مرداد 1393

آرزو

دینای من برایت رویاهایی آرزو می کنم تمام نشدنی و آرزوهایی پر شور که از میانشان چندتایی برآورده شود برایت آرزو می کنم که فراموش کنی چیزهایی را که باید فراموش کنی برایت شوق آرزو می کنم آرامش آرزو می کنم برایت آرزو می کنم که با پرواز پرندگان بیدار شوی و یا با خنده ی کودکان برایت آرزو می کنم که دوام بیاوری در رکود ، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار و مهمتر از همه برایت آرزو می کنم که خودت باشی (ژاک برل) ...
21 مرداد 1393

تو خودت نمره بیستیییییییییییییی

سلام عشق مامااااااااااااااااااااان 20 ماهگیت مباااااااااااااااااااااارک عشششششششقم عشق مامان فدات شم که باز هم یه ماه دیگه از با هم بودنمون گذشت فدات شم که یه ماه بزرگتر و خانوم تر شدی و من از اینکه روز به روز با مامان همزبون تر میشی خیلی خوشحاااالم آخه حالا دیگه تقریبا کامل حرف میزنی...خیلی از کلمات رو میگی... والبته با جملات کوتاه و دو سه کلمه ای عشق مامان چند روزی پشت هم عروسی بازی مشغولمون کرده بود و وقتی برگشتیم از غزل کوچولو یه سرمای خفیفی گرفتی... چه کنیم دیگه هر چه از دوست رسد نیکوست حالا عشقم میخوام به رسم روزهای ماهگردت چند تا نصیحتت کنم تا وقتی بزرگ شدی اینا رو از م...
21 مرداد 1393

ددر همراه پانیذ

سلام عشقم همونطور که گفتم قرار شد بقیه ماجرای تعطیلات عید فطر رو تو این پست بذارم حالام عکسای شما و پاشی رو که با هم رفته بودین پارک میذارم مامان فداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات فداااات شم که داری با ذوق تمااام دنبال پاشی میری فدااااااااااااای خانوم مبصرم شم که همش دوس داری بقیه بچه ها رو تاب بده   ...
21 مرداد 1393

عید فطر 93

سلام نازدار خانوم مامااااااااااااااااااااااااااان امسال دومین عید فطرت بود و چون چند روز تعطیل بود کلی برنامه داشتیم و بهمون خوش گذشت 1. شب قبل عید فطر به دیدن نی نی سیدی که 40 و چند روزه بود رفتیم...نی نی خاله معصوم دوست عزیزم...که شما اونجا کلی آب و هندونه نوش جون کردی و تمام اتاق نینی رو به هم ریختی و من از خجالت مردم اونجا ... 2.فرداش صبح به سمت ییلاق حرکت کردیم...بهمراه مامان سلیمه و بابا عبدل که خانواده خاله فاطی من هم اونجا منتظرمون بودن ...که البته چون هوای اونجا خیلی سرد و بارونی بود فردا غروبش برگشتیم 3.فردای بازگشت از ییلاق شما و بابایی رفتین خونه مامی پیش عمه مهدیه و پانیذ که از تهران اومده بودن و من هم...
14 مرداد 1393

عید فطر مبااااااارک

سلام عسل عسلی من دختر سیده من ...نوه کوچولوی امام علی...رحمت و برکت خونه مااااااااااا عید فطرت مبارک امیدوارم یه روزی برسه که بزرگ شی و سه تایی با هم روزه بگیریم و نماز عید بخونیم دوست دارم عاشقتم ...
6 مرداد 1393

دینا در شبهای قدر 93

سلام دختر با ایمان و خووووووووووووبم امسال دو شب اول قدر رو بر عکس سالهای دیگه نتونستیم بریم مسجد و توی خونه احیا گرفتیم...اما شب سوم رفتیم مهدیه و تو خیابون احیا گرفتیم و خیلی خوش گذشت و شما تا ساعت 4 صبح بیدار بودی و بعد خوردن سحری خوابیدیم این هم عکساش که البته تار افتاده مامان فدات شه که تا رسیدیم شروع کردی به خوندن قرآن بعدش هم شروع کردی به پیاده روی و خوردن آب و کلی خانوماییکه جلومون نشسته بودن رو کلافه کردی از بس به زور از پشتشون رد شدی...تازه هر چی خوراکی هم داشتن ازشون می گرفتی می بینی عشقم تو اون ایام که عمه ریحانه خونه مامانی اینا بود از بس تو جمع بودی و از دست هرکی یه کم میخور...
6 مرداد 1393

how are you

سلام بلبل کوچولوی خونه ما مدتیه دیگه خیلی بلبل شدی و از فارسی و انگلیسی و مازندرانی کلی چیز میز بلدی و تقریبا دیگه کمتر کلمه ای هست که نتونی بگی ...البته خیلیها رو قر و قاطی میگی و من خیلی خوشم میاد...مثلا به ماهرخ میگی ماخور...و خیلی های دیگه اسم و فامیلت رو هم بلدی و وقتی میگیم فامیلیت چیه میگی اسکو شعر هم به کمک مامان میخونی...البته شعرای انگلیسی بیشتر بلدی و عاشق این شعری hello mother...hello father how are you(2 very well i thank you  2 how are you   2 چند وقت پیش این  شعرو موقع تعویض مای بیبیت برات خوندم تا به گوشت آشنا باشه برای وقتیکه بزرگتر شدی  بتونم یادت بدم...اما وقتی پ...
6 مرداد 1393

اخبار رمضان

سلام دختر نااااااااازم روزهای آخر ماه رمضونه و من شرمنده از روی خدا که بخاطر تند تند شیر خوردن شما نتونستم زیاد روزه بگیرم و کمی دپرسم چون داره ماه مهربونمون تموم میشه و از طرفی خوشحالم چون بازم میشه رفت بیرون و بابایی بازم میتونه شما رو بعد از ظهرها ببره گردش...آخه تو ماه رمضون نای از جاش پاشدنو نداشت شوهر شکموی من...البته کلی لاغر شد برعکس من که دوباره چاقالو شدم بگذریم...جونم برات بگه که عجیب غریب شدن این آدمها ماااااااااااادر وقتی ما بچه بودیم ...ماه رمضونا  همه شب افطاری یا دعوت بودیم یا مهمونی میدادیم اینجوری هم مهر و محبت بین آدمها زیاد میشد ...هم برکت خونه ها اما امسال فقط خونه دوتا مادر بزرگات رفتیم ...
6 مرداد 1393