نهمین سالگرد عقدموووووووووووون
سلام یکی یه دوووووووووونم
یه روز مونده به ماه رمضون نهمین سالگرد عقد من و بابایی بود و
قرار بود همون روز واکسنت رو بزنیم
و چون شب قبلش رو خوب نخوابیده بودی و نذاشته بودی من هم بخواابم
فرستادمت خونه مامان سلیمه و خودم یه دل سیییییییییییییر خوابیدم...
بعدش شما و بابایی اومدین و من داروت رو دادم و پییش به سوی مرکز بهداشت رفتیم برای زدن واکسن
که گفتن امروز نمیزنن و فقط یکشنبه هاااااا و ما هم خوششششششحااااال برگشتیم
و خواستیم بریم رستوران و از مرخصی بابایی استفاده کنیم که شما خواااااااااااابت برد
و بااز هم دیپورت شدی خونه مامان سلیمه و ما بدووووووون شما رفتیم رستوران
بعدش هم رفتیم بازار و بابای برای خانوم گلش کادو خرید و من
از داشتن شما و بابای گلت این روز رو جششششششن گرفتممممممممم
فدات شم عسلم....امیدوارم تو دهمین سالگرد عقدمون دیگه نخوابی و سه نفری عششقمون رو جشن بگیریم
باشه عشششششششششششششقم