دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

من سیده دینا شورقی اسکوئی هستم. به وبلاگم خوش اومدید.

 

     

 دخترم با تو سخن می گویم...

 

 زندگی در نظرم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر...

 

 شاخه پرگل این گلزاری...

 

من به چشمان تو یک خرمن گل میبینم...

 

گل عفت ...گل صد رنگ امید...گل فردای بزرگ...

                                   

  گل فردای سپید...


پاییز95

سلام عشق 3 سال و 10 ماهه ی من  دختر قشنگم از تولد 2 سالگیت برات پست نگذاشتم نمیدونم بخاطر مشکل دار شدن کامپیوتر بود یا بی حوصله شدن مامانی😢 به هر حال خیلی ناراحتم بخاطر این دو سالی که ثبت نشددد و سعی میکنم از این ب بعد حداقل اتفاقات مهم زندگیمون رو ثبت کنم😘 خانوم کوچولو نمیدونم باید از کجا شروع کنم ؟ ولی سعی میکنم یجوری راست و ریست کنم عکسهات رو و تو وبلاگت بگذارمشون. وااای دینا چقد دلم گرفته😢چقدددر احساس تنهایی میکنم دخترکم😢نفس مامان زودتر بزرگ شو میخوام باهات یه دل سییییر حرف بزنم😢   ...
3 آبان 1395

حرف دلم

سلام عشق زمینی و آسمونی من امروز که داشتم تو سایت دنبال مطالبی برای تربیت کودک میگشتم یه وبلاگ خوب از نی نی وبلاگ پیدا کردم به اسم: تازه های علم روانشناسی کودک تو قسمت معرفی سایت یه مطلب داره که خیییییلی جالبه و آرزوی مامانی بوده و هست کاش بشه و بتونم بهش عمل کنم اگر قرار بود یک بار دیگر فرزندم را بزرگ کنم انگشتم را کمتر به نشانه تهدید به سوی او می گرفتم کمتر به ادب کردن او می اندیشیدم و در مقابل به برقراری ارتباط با او اهمیت میدادم کمتر به ساعتم نگاه میکردم و چشم هایم را بیشتر برای نگاه کردن به او بکار میگرفتم با او بیشتر به گردش میرفتم و بادبادکهای بیشتری به آسمان میفرستادم . ...
4 دی 1393

مادر

سلام عشقم از روزیکه مادر شدم ...هر روز که میگذره ...بیشتر حسسسس مادرمو درک میکنم مادریکه من همه دنیای اونم و جای اون تویی همه دنیای من چقدر بوی تو خوبست...بوی آغوشت همیشه زحمت من بوده است بر دوشت چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم دو بال بوده بجای دو دست بر دوشت ولی بخاطر من بال را کنار زدی که با دو دست بگیری مرا در آغوشت که با دو دست برایم دو بال بگذاری بجای روشنی بالهای خاموشت که آسمان خودت آسمان من باشد که از بهشت بخوانم دوباره در گوشت آهاااای روسریت آفتاب تابستان شکوفه تاج سر تو...بنفشه تن پوشت بهشت جای قشنگیست...جای دوری نیست بهشت باغ بزرگیت...باغ آغوشت به...
4 دی 1393

مهمونی تولد (شب دوم)

سلام عشقم شب جمعه شب تولد اصلیت بود که همه عشقات دعوت بودن یعنی مامان سلیمه و باباعبدول...خاله منیر من و خانوادش که محبوب دل شما و پدرتون هستن این هم عکساااااااش که البته بخاطر ورجه وورجه های زیادت و همش در رقص و آواز بودنت بعضیهاش تار افتاده...که برای اینکه یادگاری بمونه گذاشتم برات راااستی...نشد لباست رو عوض کنم...گذاشتم راحت باشی ...آخه چند تا تولد دیگه تو راهه انگشت کاری کیکت رو قربوووووووون خانواده سه نفرمون عششششششششقات که عششششقشونی خاله منیر و آقا محمود این هم دوقلوهاشون که خدا بعد 20 سااااااال بهشون داده سمت راستی محمد حسین تیزهوشان درس میخونه و ا...
4 دی 1393

مهمونیهای تولد(شب اول)

سلام جوجه رنگی مامان امسال تولدت جمعه افتاد و من هم شب پنجشنبه مهمون داشتم و هم شب جمعه این هم عکسااااااااااااااااااش آماده شدی واسه خوش آمد گویی به مهمونا اولین مهمونا و خوش آمد گویی جنابتاااان مهمون کوچولوهامون محمد رضا و امیر رضا دعواهای همیشگیت با محمد رضا البته ایندفعه سر عینکت شاد از بدست آوردن عینک بزوووووووووور این عکسو محمد رضا ازت گرفته رفتی تو آینه خودتو نگاه کنی اگه فضولی بذاااااره این هم اتاقیکه سه تایی پشت و روش کردین موقع بدرقه مهمونا دپرس جلو در زانو زدی فردا صبح قبراق و سرحاااااال آماده برای پذیرایی از م...
4 دی 1393

گذری بر 12-24 ماهگی خانوم گل

  12 ماهگی 13 ماهگی(چون مریض بودی تولدت رو 13 ماهه که بودی گرفتیم برات) 14 ماهگی(اولین اسلاح موهات) -15 ماهگی(دومین عید نوروزت) 16 ماهگی(اولین بازار هفتگی رفتنت) 17 ماهگی(اولین رامسر و اولین تلکابین سواریت) فدات که انقدر خوشگل ترسیدی 18 ماهگی(اولین صندلی کوچمولوت ) 19 ماهگی(اولین دریا سال 93) 20 ماهگی( اولین شب احیا امسال) 21 ماهگی   22 ماهگی(عزا دار حسینی مامااااان) 23 ماهگی 2 سالگی دینا عشششقم(تولد خودمونیمون که نشد لباس عوض کنی )     ...
4 دی 1393

این روزهااااااااا

سلااااااااااااااااااام عشق زندگی مامان این روزها داریم یکی از مهم ترین اتفاق تو زندگی هر نی نی رو پشت سر میذاری: که اون هم بای بای با جیجی مامیه آره عشق مامان از شنبه همین هفته یعنیییی29 آذر 93 در حالیکه 2 سال و 8 روز شیر مامان و نوش جان کردی...همراه بابا مجتبی رفتی خونه مامی و تو ترک شیر مامان عششششششششق زندگیم اگه بدونی چه سختیهاااااا کشیدم تا شیر مادر خور بشی و شیر خشکی نشییی...اگه بدونییییییی بعد واکسن دو ماهگیت اعتصاب شیر کردی و من شیر و میدوشیدم و گاهی با قاشق گاهی با شیشه میدادم بهت تا بخوری و هر شب یک ساعت و نیم به یک ساعت و نیم گوشیمو میذاشتم رو زنگ و بهت شیر میدادم چون شنیده بودم اگه شبا ش...
4 دی 1393