دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

مبل کنار اپن جمع شد

(جامانده از 16-15 ماهگی) مبل کنار اپن رو مدتی پیش جمع کردیم ...چون جنابعالی میرفتی رو پشتیش و تاب میخوردی و بهمون از قصد استرس وارد میکردی...عکساشو ببین گاهی هم رو پشتیش می نشستی و پاهاتو تکون میدادی(چون در حال تند تند تکون دادن پاهاتی تار افتاده) اینجا هم خانوم شدی...اونم رو اپن البته شما برای شیطونیات همیشه راههای زیادی پیدا می کنی و عملا عوض کردن جای مبلها نمیتونه جلوتو بگیره ناراحت از اینکه چرا هیچ صدایی جوابتو نمیده... بعد هم وقتی من خواستم از فریزر انار دون دربیارم اومدی و خواستی من هم برای اینکه بیخیالم شی یه مشت برات ریختم و شم...
13 ارديبهشت 1393

دینای عشق کریر

(جا مانده از 16-15 ماهگی) سلام خوشگل خوشگلا کریر و کالسکه یکی از چیزهاییه که هر کی میگت بچه توش نمیمونه و نخر من یکی که تو کتم نمیرفت و بی توجه به حرف بقیه یه مارکشو هم خریدم که حالا حالاها عمر کنه کریر رو که قربونش برم فقط تا 3 و نیم ماهگیت توش موندی یعنی تا دم دمهای عروسی عمو جون کالسکه رو هم تا 6 ماهگیت و بعد واکسنت هرچی توش میذاشتمیمت گریه می کردی و میخواستی بیای پاییین...و خیلی وقته که جمعش کردیم و اما کریر که اون هم با اینکه جمعش کردیم گذاشته بودیمش تا اگه یه وقتی خواستی با بابایی بری بیرون توش بشینی...که البته قبل عید اون هم جمعش کردیم و قبل اینکه جمعش کنیم بابایی آوردش بالا تا روکشش رو درآرم و بعدش ببرش زیرزمین ا...
9 ارديبهشت 1393

شیطنت در خانه تکانی

(جا مانده از 16-15 ماهگی) سلام شیطون بلای مامان عسلکم یه چند تایی عکس از شیطونیهای ماه قبلت مونده که دلم نیومد نذارم البته شیطونیهات موقع خونه تکونی عیدم... اینجا خونمون با یه زلزله چندین ریشتری پکییییییید...زلزله ای بنام دینااااااااااا عاشق روسری و شال و چادری ...قربونت برم که حجابت دیگه به خود خودم کشیییییده دینا در لباس فوتبال پدرررررررررررر(البته این شیرین کاریهای باباته ...من بیچاره هم درحال خونه تکونی بودم...دست تنهاااااااااااااا تا در کمد وا میشه..........دیناهه توش جا میشه بایسیکل راااااااااااان عسلکم...النگوت کادوی تولد 1 سالگیته ...از طرف من و بابایی بعد که دیدیم نمیشه دیپورتت کر...
9 ارديبهشت 1393

دلنگرانیهای مادرانه

(جا مانده از 16-15 ماهگی) سلام دختر باربی مامان من نمیدونم شما میخوای مدل شی ...یا شاید هم فکر می کنی چاقی و رژیم داری!!!!!! نمیدونم چرا از غذا خوردن گریزانی البته اینو هم بگم بعضی روزا خیلی خوب میشی ...امااااااااااااااااااااااا بعضی وقتها دیگه اعصابمو به هم میریزی دلم میخواد از این خونه و دنیاو...برم آخه عزییییییییزم...عسلم...عشقم...باید غذا بخوری تا جون بگیری آخههههه باید غذا بخوری تا بزرگ شی...آخه تو این دوران غذا خوردن برای بالا رفتن هوشت...سلامتیت... نمیدونم برای همممه چیت خوبه گاهی اوقات ظرف غذا رو که می بینی انگار چندشت میشه ...شونه هات رو میلرزونی نمیدونم چه کنم با توووووووووووو یکی از همین روزهای بی اشتهاییت ...
9 ارديبهشت 1393

باز هم دینا خانوم عشق پشه

(جامانده از 16-15 ماهگی) دختر قشنگ مامان خیلی از اینکه انقدر عاااشق حیوونایی خوشحالم شاید چون تنها چیزیته که به خودم کشییییییده این عکسها مال یه روزه که داشتی دنبال پشه ها میکردی و نزدیک بود از دیوار صاف هم بالا بری نکنه میخوای دامپزشک شی عشششششششق ماماااااااااان بذار یه رازی رو بهت بگم من وقتی بچه بودم همش دوست داشتم دامپزشک شم ... برعکس همه بچه ها که دوست دارن دکتر شن هاااااا...از بس عاشق حیووونا بودم بزرگتر که شدم دیدم باید زیاد درس بخونم و سختهههههههههه...گفتم اصلا یه شوهر می کنم دامپزشک و جالب اینجاست که باباییت گیاهپزشک از آب در اومد حالا خدا کنه شما ارزوم رو برآورده کنی...بهت قول میدم تو کارات کمکت کنم چون م...
9 ارديبهشت 1393

16 فروردین 93 ...تولد دایی جوووووون

(جا مانده از 16-15 ماهگی) سلام عشق عاشق تولد ماماااااااااااااااااااان 16 فروردین روز تولد دایی جونه و یه روز رویایی برای من چون از داااااااااار دنیا فقط یه دونه داداش دارم...که البته هر سال خودش و دوستاش این روز رو جشن میگیرن که البته امسال بخاطر فوت مامان بزرگ مادر رونیا جون ...جشنش رو نگرفت ولی من بخاطر اینکه شما عاشق تولدی ...و همینطور بخاطر اینکه کادو دادن خشک و خالی رو دوست ندارم یه کیک برداشتم و بهمراه کادو بردم خونه بابایی اینا نگم که خودت اون شب چه ها کردیییییییییی...خودت ببین شما و دو فرشته زمینی مااااااااااااااااااا♥ اینجا داشتی با پا میکردی توی کیک و دایی جون پاتو گرفتهههههههه ...
8 ارديبهشت 1393

جمعه15 فروردین93

(جامانده از 16-15 ماهگی) سلام قند و نبات خونه روز جمعه چون آخرین روز تعطیلات بود و هوا عالی همراه بابایی رفتیم جنگل زارع گردش شما هم که عاشق ددر و طبیعت کلی حال کردی قبل رفتن تو راه پله جلو در خونه تو پارکینگ (بخش زیرزمینیش) تو راه جنگل...در حال تنظیم ساعت ماشین دینای عاشق طبیعت درحال نظاره جنگل اینجا لج یه ماشین خوشگل رو کردی و همش میخواستی بری پیشش دوباره برگشتی پیش ماشین اینجا هم پارک داخل جنگل اینجا هم پدر و دختر دستتون رو گذاشتین پشتتون دارین قدم میزنین آخه نه که قیافت کم شیبه باباته...خلقیاتش رو هم اموزش میده بهت تا زیراکس زیراکسش شی این هم م...
7 ارديبهشت 1393

13 به در

(جا مانده از 16-15 ماهگی) سلام عشقم بالاخره بخت عکسهای 13 به درت باز شد البته دیشب 2 با پستش رو تا نیمه نوشتم و نمیدونم چی شد یکهو پرید...خدا کنه ایندفعه بشه بذارمش عسلکم امسال دومین 13 به در عمرت بود و برعکس پارسال که همش با هم تو ماشین بودیم و دردسر شیر نخوردنت و... باعث شده بود زیاد خوش نگذره ...امسال خییییلی خوش گذشت در ضمن امسال برعکس سالهای دیگه که با کل خاندان مامان سلیمه بیرون میرفتیم و خیلی شلوغ پلوغ بوووود...خانواده خودمون تنها بودیم...یعنی مامان سلیمه.باباعبدل.دایی جون. زندایی جون.بابایی.من و شماااااااااااا حالا عکسها اول عکست رو با مامان سلیمه عشقمون میذارم که با وجود پادرد و مریضیش بعد من و دایی جون داره برای...
7 ارديبهشت 1393