دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

عید دیدنی منزل دوستااااان

جامانده از 16-15 ماهگی سلام عسلم بازم عید دیدنی و عکسهااااش اول عکسهامون رو از خونه خاله سمیرا میذاریم که یه نی نی 4 ماهه تو دلش دااااره همونیکه با هم به مجلس علی اصغریها رفته بودییم اول مات و بهوت ...بعد درخواست چای... عمو ایمان هم داره بهت با نعلبکی چای میده این هم عکس خاله سمیرا وقتی اومد خونمون...با خاله معصومه(خواهرش)... وقت رفتنشون هم کلی زاری کردی بعد هم خونه خاله معصومه که یه نی نی 7 ماهه تو دلش داره خونه اونا که دل برگشتن نداشتی و همش داشتی باهاش بازی می کردی بعد هم خاله جونی برات پرتقال پوست کندو...شماهم عشششششششق پرتقاااااال     ...
23 فروردين 1393

عکسهای جشن ماهگرد

سلام عششقم همونطورکه گفتم این روزهااااااااااا بد روزهائیه برامون شما همش تنت گرمه و کمکی تب داری...لج هم که سر جاشه و غذا نخوردن هم چاشنیش نمیدونم این دندونات کی تموم میشن ...تا یک کمی هردومون نفس بکشیم خلاصه اعصابم خورد خورده...دل ندارم عذاب کشیدنت رو ببینم همش هم دندونات رو نشونم میدی و گریه می کنی ما هم تا میتونیم میبریمت پارک تا هواست پرت بازی شه و اذیت نشی وقتی هم شما و بابایی میرین پارک من میام وبت رو آپ می کنم اما مگه این عکسهای عید تمومی دارن عکسهای ماهگردت رو نذاشتم تا همه عکسهای 15-16 ماهگیت رو بذارم و بعدش عکسهای ماهگرد که دیدم نمیشههههههههههه بنابراین تصمیم گرفتم تا خیلی از ماهگردت فاصله نگرفتیم عکساش رو بذا...
23 فروردين 1393

باغ بابایی

(جا مانده از 16-15 ماهگی) یه روز عصر بعد اینکه شما از چرت نیمروزیتون فارغ شدید رفتیم سر باغ بابا عبدل (چون بابایی و مامانی قبل ما رفته بودن ما هم که حوصلمون سر رفته بود بهشون پیوستیم) وقتی رسیدیم شما مات و مبهوت به باغ نگاه می کردی آخه خیلی وقت بود که نرفته بودیم باغ همش هم میخواستی راه بری و چون زمین ناهموار بود زمین میخوری...اما زیر بار تو بغل موندن ...نمیرفتی اینجا هم با بابات دعوات شده که میخواد بغلت کنه... اینجا داری به بابات کمک می کنی اینجا هم......... اینجا هم بابایی کلی ژست گرفته و میخواست بغلش کنی و عکس بندازه اما... نشد که نشد اما عکساشو میذارم تا دلش نشکنه... ...
22 فروردين 1393

تنها در خانه

آخرین روز از 16 ماهگی عسلکم یه هفته ای میشه که خیلی اذیت می کنی نمیدونم چته...اما حس می کنم داری دندون درمیاری اصلا غذا نمیخوری...شیر هم اییییی...تو خواب هم همش جیغ میزنی و گریه می کنی تو خونه هم همش لج می کنی و از گریه غشششششششششش حرکاتت شده عییین بچه های لجباز...همش هم چسبیدی به من نمیدونم ...شاید چون در طول عید زیاد بیرون و دید و بازدید می رفتیم حالا که بیشتر خونه ایم حوصلت سر میره...نمیدونم شاید هم چون جدیدا خوب غذا میخوردی چش خوردی نمیدونمممممممممممم...هر چی هست هم خودت خیلی اذیت میشی ...هم من امیدوارم خوب شی و حال من هم با دیدن حالات عادی شما بهتر شه از این روزهات چند تا عکس دارم که میذارم تا پستت بی عکس نباشه &...
22 فروردين 1393

عید دیدنی اقوام پدری

سلام عشقم اول از همه عکس شما رو تو خونه مادر بزرگ بابایی میذارم که داستاااااانیه اول که رفتیم چون تا حالا آدمهای خیلی پیر زیاد ندیدی همه اش باتعجب نگاهشون می کردی اما کم کم باهاشون جور شدی این هم عکس شما و بابایی با مادر بزرگش که بهش میگن حاجی ننه اما از حاجی بابا انگار بیشتر خوشت اومده بود اینجا هم داری نازش می کنی اینجا هم حیاطشونهکه به زور ازش دل کنی بای بای بعدش رفتیم خونه دایی بزرگ بابایی که خانومش خیلی تمیزه و شما همه اش همراهش بودی تو آشپزخونه و البتتتتتتتتتتتتته کل دکوراسیون خونشو به هم ریختی اینجا اولشه که رسیدیم و دایی گفت چه خوب و آرومه پانیذ خیلی...
22 فروردين 1393

16 ماهگیت مباااااااارک

سلام عششششششششق شیرین مامان  ماهگیت مبارک عشششششششقم فدااااات بشم من که دیگه کم کم داری 1 سال و نیمه میشیییییییییییی عسلم باورم نمیشه که 1 سال و نیمه که به آرزوی زندگیم رسیدم واااای عسلکم این 1 سال و نیم مث برق و بااااد گذشت و با وجود شما و بزرگ شدنتون ما سرعت گذشت زمان رو بیشتر حس می کنیم حالا دیگه 2 تا بهار و دیدی و امیدوارم صدها بهار دیگه رو هم ببینی مهربون مامان امیدوارم هر ماه که بزرگتر میشی قلبت هم بزرگتر شه تا بتونی تو قلب بزرگت انسانهای بیشتری رو جا کنی و سعی کنی همه انسانها رو به یک اندازه و در کنار هم دوست داشته باشی عسل عسلی من همیشه یادت باشه هر انسانی در جای خودش نیا...
21 فروردين 1393

عیددیدنی اقوام مادری

سلام عشقم بالاخره شما خوابیدی و اومدم تا برات چند تا عکس از عید دیدنی به خونه اقوام رو بذارم اول از همه باید بگم ما رسممونه قبل تحویل سال به امواتمون سر میزنیم و  ازشون میخوایم برامون دعا کنن سال خوبی داشته باشیم به همین خاطر همگی به همراه مامانی و بابایی رفتیم آرامگاه جامخانه اینجا هم مزار عموی خوبمه که شما هم از ما یاد گرفتی و داری فاتحه میخونی آرامگاه جامخانه خیلی باصفاست و شما هم همش میدویدی و سنگ و گل جمع می کردی حالا بریم سر عید دیدنی این آقاییکه تو عکس می بینی عشششششششقم امیر منصور خانه که نوه عمومنصورمه اینجا هم خونه عمو جونمه این خانوم هم خاله سپیده هستن در حال لپ کشانی شماااااا این...
19 فروردين 1393

دینا خانوم شیطون خونه مامانی

  (عزیزم جنابعالی الان تو بغلمی و فقط میتونم عکس  بذارم) همیشه به این کابینت گیر میدی و خالیش می کنی اکثرا یا زیر این میزی یا بالاش اینجا هم سینی چایی رو انداختی  و رفتی توش این هم آینه قدی اتاق وسطیه که شما اسیییرشی اینجا هم آماده شدی که با بابات بری تو حیاط و بازی کنی و آفتاب بگیری به یه سنگه گیر داده بودی برش داشتی و از پله ها بالا بردیش وسط راه بیخیال سنگه شدی و دوباره برگشتی تو حیاط یه سنگ دیگهههههه مورچه بازی مامانی داشته پاهاشو ماساژ میداده ...شما هم هوس ماساژکردی جدید...
19 فروردين 1393

خواب های نوروزی

سلام عشقم تو تعطیلات نوروزی به خاطر مهمونی رفتن های زیادمون شما همه اش هلاااااااااااک بودی و نظم ساعات خوابت هم که خیییلی بهش مقید بودییییییییییییییییییی و اگه یک کم ازش می گذشت قاط میزدیییییییییییییییییییییییی به هم خورد و اکثا موقع برگشت از مهمونیهاااااااااااااا تو ماشین میخوابیدی ویا اینکه به محض رسیدن به خونه با کمترین تلااشی لالا میکردی ومن هم سعی کردم تو تعطیلات توی سرو صدا یعنی باتلویزیزون روشن خوابت کنم که  اکثرا موقع تماشای تلویزیون شیر میخوردی و لالاااااااااااااااا  این هم عکسهای دختر شیطون و هلاااااکم اولش عکست رو با عشقت میذارم که اکثر اوقات باید بهش بچسبی تا خواب هم بهت بچسبه این ه...
17 فروردين 1393