دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

عکسهای جشن ماهگرد

1393/1/23 19:49
728 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عششقم

همونطورکه گفتم این روزهااااااااااا بد روزهائیه برامون

شما همش تنت گرمه و کمکی تب داری...لج هم که سر جاشه و غذا نخوردن هم چاشنیش

نمیدونم این دندونات کی تموم میشن ...تا یک کمی هردومون نفس بکشیم

خلاصه اعصابم خورد خورده...دل ندارم عذاب کشیدنت رو ببینم

همش هم دندونات رو نشونم میدی و گریه می کنی

ما هم تا میتونیم میبریمت پارک تا هواست پرت بازی شه و اذیت نشی

وقتی هم شما و بابایی میرین پارک من میام وبت رو آپ می کنم

اما مگه این عکسهای عید تمومی دارن

عکسهای ماهگردت رو نذاشتم تا همه عکسهای 15-16 ماهگیت رو بذارم و

بعدش عکسهای ماهگرد که دیدم نمیشههههههههههه

بنابراین تصمیم گرفتم تا خیلی از ماهگردت فاصله نگرفتیم عکساش رو بذارم

ساعت 10 شب روز ماهگردت تصمیم گرفتم کیک بپزم و بریم خونه مامانی اینا

(البته اولش تصمیم داشتم بریم خونه مامان بابات ...اما دیدم انگار یادشون نیست...بیخیال شدم

و باز هم رفتیم پاتوق همیشگیموووووووووووون)

خلاصه تند و سریع یه کیک خوشگل و خوشمزه پختم و با شکلات و اسمارتیز تزیینش کردم و راه افتادیم

این هم عکسامون

بعدش هم شما مثل همیشه حدود یک ساعتی با تبلت دایی و گربه سخنگوش کهعاشقشی بازی

کردی(تازه فهمیدم چرا وقتی میگیم گربه چی میگه...گاهی با صدای نازک میگی :الو بله...منظورت این

گربهسسسسسسسسسستقهقهه نه که همش بهش میگی:الو بله تا صدات رو تکرار کنه...نکنه

فکر می کنی گوشی تصویریهخنده

در ضمن جدیدا هیچ سدی جلو دارت نیست و رااااااااااحت درا رو باز می کنی...قبلا درها رو می بستم تا

اتاقها رو به هم نریزی جدیدا علاوه بر اتاقها کارت باز کردن در حمام و رفتن توشهابرو

این هم عکسهای این روزهااااااااته

تا ازت غافل میشیم در یخچالو وا می کنی و می شینی توششششش...

البته بعد به هم ریختن کشو ها و باز و بسته کردنشون...گناهی مامانمممممم

عسلکم...وقتی گوشت رو سوراخ کرده بودیم ...هر روز باید با پنبه و الکل ضدعفونیش می کردیم

شما هم خیلی اشک می ریختی و...اما این روزها کارت شده باز کردن در فایل آشپزخونه به اون

سنگینی و در اوردن پنبه و مثلا ضد عفونی کردن گوشت و الکی درد کشیدنخندهجاش رو چطور یادته

من موندمممممممممابرو

می بینی الکی چه دردی می کشیییییییییی

کتاب هم که شده دوست همه جا همراهت ...دیگه بیخیال عروسکها شدی و

به کتاب رو آوردی...فکر کنم تابستون تموم شده و وقت درس و کتابهچشمک

کتاب رو هم بجای خوندن مییییییخوریشخنده

فدااااات شم که جدیدا تا می بینم آروم شدی ...کاشف به عمل میاد که در حال مطالعه ایییییی

اون هم با کتاب برعکسسسسسسسسسس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آنیسا سعیده
25 فروردین 93 20:38
خدا به دادت برسه با این شیطونیهاش من فک میکنم از صبح که پا میشی فقط دنبالشی آینده روشنی داره با خوندن بر عکس کتاب
مامانــــــــــــ دینـــــــــا
پاسخ
آخ گفتییییی... بالاخره یکی دلش به حااااال ما هم سوووووخت
ღღ دردونـــه تـــــــم ღღ
31 فروردین 93 0:03
سلام به دنیای کودکانه ما هم سری بزنید خوشحال میشیم دوست جونم دوست داشتی میتونی لینکم کنی مرسی ...........