11ماهگی گل خونه
سلام گل ناااااااااااازم
11 ماهگیت مبارک گل قشنگم
انشالله 11 ساله شییییییییییییی
انشالله 111 ساله شییییییییییییییییییییی
با لاخره دخمل مامان 11 ماهش شدی و مامان از خوشحالی کم مونده باال در بیاره
آخه هنوز باورم نمیشه اون روزهای تلخ و شیرین گذشت و شما داری کمکم 1 ساله میشی
و به قولی از آب و گل در میای
میدونی مامان فدااااااااااا من تو خونه بابایی که بودم دست به سیاه و سفید نمیزدم
بعدش هم که اومدم تو خونه خودم کار خیلی زیادی نبود که انجام بدم و سرم رو به کارهای
هنری و چیزای دیگه گرم می کردم
اما وقتی شما قدوم مبارکت رو تو خونمون گذاشتی یکهویی کللللی کار ریخت سرم
من هم که تک و تنها نمیدونستم چه کنم حتی نمیدونستم چجوری باید یه نینی رو خوابوند
برای همین شبای اول عمر عزیزت تا گریت در میومد بهت شیر میدادم تا آروم باشییییییی و
شما هم تا صبح زیر شیر بودی و من تا صبح بیدار و از فرط خستگی نا برام نمونده بودو
شما هم عادت کردی به روال بیداری تاااااااا صبح و میدونم که بخشیش بخاطر کم تجربگی
من بود تا 2/5 ماهگیت به همین روال پیش رفت بگذیم از ریفلاکست که دیگه برای من و
بابایی و خودت امون نذاشته بود خلاصه بعد عقد عمه کوچیکه شما از بیدار باش شبانه
دست برداشتی و تقریبا بعد واکسن دو ماهگیت بود که ترک شییییییییییر کردیییییییییی
و من مستاصل تر از قبل خوراک شب و روزم شد گریه و چون مصر بودم که از شیر خودم تغذیه
شی( بخاطر فوایدش برای خودت و خودم و برای اینکه مثل من که شیر خشکی بودم و از روزیکه
یادمه در رژیم بودم دردسر چاقی نداشته باشی )کارم شده بود دوشیدن شیر و ریختنش توشیشه
و دادنش به شما و البته چون تو خواب شیر نمیخوردی تا خوابت میبرد باهات تمرین شیر خوردن تو
خواب رو میکردم که کم کم بهش عادت کردی و من از اون به بعد شبها 3-4 بار ساعت گوشیم
رو تنظیم میکردم و بیدار می شدم تا بهت شیر بدم حتی گاهی اوقات که در بیداری شیشه رو
هم نمی گرفتی بالاجبار با قاشق بهت شیر میدادم
واااااااای دینا اگه بدونی چقدر سخت بود اگه بدونی چه عذاابی می کشیدم که شیرم رو پس
میزدی آخه من همش آرزوی داشتن یه نی نی و شیر دادن بهش رو داشتم و حالا که داشتمش
شیرم رو نمیخورد این شرایط انقدر آزار دهنده بود که مامیت با اینکه خیلی بهت حساسه بهم پیشنهاد
شیر خشک رو داد و گفت که خییلی برام ناراحته که انقدر اذیت میشم و همش شیر دوش به دست
اینور و اونور میرم ولی من قبول نکردم و حتی وقتی به شیر خشک فکر میکردم اشکم در میومد
تا اینکه رفتم پیش دکتر نخشب و گفت که باید قطره آهنت رو شروع کنم و من از حدود 5 ماهگیت
قطره آهن و همینطور فرنی رو برات شروع کردم و شرایط کمی بهتر شد
تا اینکه نوبت رسید به غذا و شما اون رو هم پس زدی وااااااااای مگه میشد اینو هم نخوری
ایندفعه پناه بردم به سیدی و برات سیدی میذاشتم و شما هم که محو و مات بودی غذات رو میدادم
دهنت و همینطور کجدار مریض باهات راه اومدم تا حالا که 11 ماهه شدی و گاهی خوب غذا میخوری
و گاهی جونمو به لبم میرسونی تا 1 قاشق غذا دهنت بدم
البته ما بعدش متوجه شدیم که شیر یا غذا نخوردنت بخاطر تورم لثه هات بود چون شما 7 ماهگیت
دندون در آوردی و هرماه دو تا دوتا به دندونات اضافه می کردی
حالا هم باید غذات رو له له کنم چون اگر یه چیزی رو زیر دندونت یا تو دهنت حس کنی اوق میزنی و
همه غذاهایی که خوردی روهم بالا میاری یا اصلا از اون به بعد از اون طعم بدت میاد و هر
وقت حتی یه ذره بخوری بالاش میاری
اما این رو هم بگم ها شیرینی داشتنت و خوشی حظورت تماااااام این تلخی ها رو از بین میبرد و
میبره و من هم امیییییییییدواااار به لطف پروردگارم هستم و میدونم اون همینطور که کمکم
کرد تا من تونستم به هر بدبختی شده شیر مادر خور بارت بیارم به من و تو کمک میکنه از تمام این
مراحل ( که توی اکثر نی نی ها هست) به سلامتی بگذریم