دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

شازده خانوم کوچولو...

آخریییییییییییییییین هفته نه ماهگی

1392/9/30 6:08
366 بازدید
اشتراک گذاری

دخمل نااازم تو این هفته یه عاااااااالم اتفاق افتاد

اول اینکه شما دوتا دندون به لیست بلند بالای دندونات اضافه کردی خندهو الان که دارم برات می نویسم

هشتمین دندونت داره کم کم در می یاد و اذیتت می کنهناراحت این اتفاق هم مهم ترین اتفاق تو این هفته

برای ما و شما بود اتفاقات دیگه رو هم لیست وار برات میگم

*البته یه اتفاق خییییلی مهم دیگه هم این بود که شما علاوه بر اینکه گوشه مبلها رو می گیری و راه

میری و دنده عقب از مبل و تخت پایین میری حالا دیگه از مبلها بالا هم میریبغل من فدات که

انقددددددددر پشت کار داری که وقتی اراده کنی کاری رو انجام بدی انقددددر تلاش می کنی تا

آااااااخرش موفق می شی مثل چند وقت پیش که همه تلاشت در این بود که وقتی چیزا رو گرفتی

وایستادی به همون حالت چیز از رو زمین برداری که با پششششت کار عالییییییییی که داری بالاخره

موفق شدی من هم بخاطر پشت کار و اراده زیاااادت بهت میگم مورچهزبان

*یکی از اتفاقات دیگه این بود که شما بازم یه شریک تو شیر مامانی پیدا کردیچشمک

مامانی غزل ساداتی رفته بود تهران و جراحی داشت و اونو پیش مامان بزرگش همینجا گذاشته بودن

ومن برای اینکه اون می می مامانشو ول نکنه روزی چند بار می رفتم و بهش شیر می دادم البته دو روز

شیرمو خورد و بعدش یکدفعه یادش اومد من مامانش نیستم و دیییگه نخورد فکر کنم مثل شما که رگ

سیدیت بعضی وقتا میزنه بالا و گیج میزنی اونم همینجوری شد آخه اونم سیده مثثثثثثثل شما سید

خانوم منماچ

*یکی دیگه از اتفاقا این بود که مامانی در یک زمان هم از مشهد و هم از بوشهر مهمون اومد براش و

به همین خاطر روز پنجشنبه با مهمونا رفتیم جنگل و شما هم کنار چشمه کللی عکس انداختی و از

اونجاییکه مثثثل خودم آب باز تشریف داری وقتی پات رو میذاشتیم تو آب یخ یخ چشمه ذووق میکردی

و از خوشحالی جیغ می زدی 

دیروز هم قرار بود بریم دریا که هوا از صبح بارونی شد و همه مهمونا خونه مامانی موندن عسلی انقدر

مهمونای مامانی زیاد بودن و انقدددددددر سر و صدا می کردن که هممممممممه کلافه شدیم البتتته

بجز شما که عاااااااااشق جمعی و بیشتر ذوق می کنی

تااااااااااازه دیشب دایی کیا (پرخاله من که عااااااااااشق بچه هاست و البته کااارش اذیت و آزار و گاز

گرفتن و کله ملق کردن نی نی هاستخنده) هم اونجا بود و تا تونست اذیتت کرد و شما فقط بلند بلند

می خندیدی و جییییییییغ می زدی و الللللبته هممه از پر رویی شما به وجداومده بودن و لحظات خوشی

داشتیم

دخمل نااااازم وقتی فکر که می کنم می بینم از لحظه ایکه فهمیدم به این دنیا و توی وجودم قدم

گذاشتی زندگیم زیر و رو شده

هر روز با کارهای جدیدی که می کنی شادی جدیدی به خونمون میاری خوشگل ناااااازم الهیییی من

فدااااااااات شم به قول بابایی اومدی چه خوب کردی اومدیبغل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

Mobina
16 شهریور 92 21:59
سلام
انشاالله بحق محمد و آل محمد دینا جونی زیر سایه بابا مامانش بزرگ بشه و همیشه سالم و تندرست باشید



ممنون جووونییییی همچنین