یه تصمیم جدیییییید
سلام خوشمل خوشملا
برای وبلاگت یه تصمیم جدید گرفتم :چون همش قاطی می کنم که مطالب و عکسات مال کدوم ماهته از این
به بعد به تعداد روزای عمرت که انشالله هی زیاااااااااااد شه عکساتو میذارم مثلا امروووووووووووز 8 ماه و 16
روزته من فدات که نصف نه ماهگیتو گذروندیییییییییییی
امروز هم به مناسبت نیمه نه ماهگیت بهمراه بابا رفتیم فست فود خاطرات بچگی مامانی
قبلا هم با هم رفته بودیم اونجا که پدرمونو در آورده بودی و میخواستی ساندوچ باباجونو به زززززززززززززور از
دستش درآری امروز به همین خاطر و برای اینکه اینبار اذیت نکنی برات تو ظرف غذای مسافرتیت که دیروز
خریده بودیم سوپ و ماست ریختم و حتی ظرف آب و پیش بند هم برداشتم و قبل اینکه ساندویچها آماده
شن بهت سوپ دادم تا سیر شی و باهامون کاری نداشته باشی اینم عکس خانوم قبل آوردن ساندویچ:
اما چشم دوستای اینترنتیم روز بدو نبینه که وقتی ساندویچها اومد شما نذاشتی ما برشون داریم و
قبل ما چنگ انداختی بهشون و تاازه یه عالم از محتویاتش رو ریختی رو میز ما هم یکدفعه دست
و پاااااامون گم کردیم و نمیدونستیم شمارو بگیریم تا خودتو از رو میز نندازییییی یا ساندویچارو تا پرتشون
نکنی خلاااااااصه آبرومونو بردیییییییییییییییی تاازه یه آقایی بود نزدیک میزمون که قبل
اومدن ساندویچا وقتی دید داری با آرامش غذاتو می خوری کلی نازت کرد اما بعدش وقتی حرکات
آکروباتیکت رو برای در آوردن ساندویچها از دست بابا دید شاخهاش داشت در می اومد
آخه ادختر چرا انقدر دله شدی توووووووووووووو آاااااااااااااااااااخرش هم بابایی بغلت کرد و اجازه داد
قسمت نونی ساندویچشو گاز بزنی شما هم که انگار داشتی مرغ بریون می خوردی انقدر بهت مزه میداد
که نگووووووووووو ما هم با این گول مالیدن سرت تونستیم غذامون بخوریم .از لحظات آکروباتیکت عکسی
ندارم اما از شراکتت تو سانویچ بابا یه عکس ارم که میذارم برات
ببین چه اخمی کردی اخه دوست داشتی همشو تو بخوری و بابایی فقط نیگات کنه
بعد هم رفتیم خونه خاله من که نزدیک اونجا بود و منم گهواره نی نی ایهاتو بردم اونجا تا برای یه دختر
خاله دیگم ببره که تاازه نی نی آورده اونجام به پیشنهاد خالم گذاشتیمت توش تا آتیش سوزوندنتو
ببینیم شمام رفتی توش و کللیی خودت و ماها رو سرگرم کردییییییییییییییییی شیطون بلاا