دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

جمعه 93/8/23

1393/8/23 16:04
857 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم

امروز همراه بابایی رفتیم پارک ملل که همون پارک قایم مدرن خودمونه

اینم عکساش...

لباستو که پوشوندیم یکهو غیبت زد ...

آخه ددری خانوم آدم بدوووون کفش میره بییییییروووون؟؟؟؟؟؟؟؟

قرتی خانوم تو ماشین یه چیزی پیدا کردی و فکر میکردی رژلبه..همش میمالیدی به لبتتعجب

به قول خودت ...تیپ تیپ تیپ   دینای خوش تیپ

دینا محو منظره...همش هم میگفتی بریم روخدونه آب بخووورم

فداااااااااای موهای حناااااااااییت

دینا دست به کمررر

فداااااای رزشکار خانووووومم

تو پارک ملل یه کلبه روستایی ساختن برای عکس انداختن که نماد استان مازندرانه

هر چه صدات میزدم از بس محو و مات بقیه بودی بهم نگاه نمیکردی

بازم دختر و پدر دست به پشت دارن قدم میزنن

مستقل خانوم من نمیذاشتی بابات کمکت کنه...موقع برگشت از این پله ها هم مارو میفرستادی

پایین و میگفتی شما برید شما برید

اینم پل معلق روی دریاچه مصنوعی که به پارک قایم میرسه

بعد از مدتها پارک دیدی و از ذوووق میدویدی

دخترک اینهمه هورا هورا کردی بعدش اومدی نشستی رو صندلییییییییی

از یه خانومی پفک گرفتی و من از خجااااالتخجالت

نه که از اینجور چیزا نمیخریم براااااااااااات ...عقده کردی...تازه به پفک میگی تفک

دایی سهراب هم کوچولو بود میگفت تفک

با یه عشقی پفکو برداشتی و اومدی رو صندلی میخوردییییییییییی

بابایی آب معدنی خرید و شما همش بهش میگفتی به من بده بزززززززرگ بریز بزررررررررررگ

جدیدا همش وقتی میخوایم یه چیز برات بریزیم میگی بززززززززرگ باشه...نه که خیییییییلی بخوری

به قول خودت ایششششش(این فحشته...به هر کی میخوای توهین کنی میگی ایشششش)

مات و مبهوت قایق شده بودی

اینجام بابایی رو اذیت کردی بعبعیت کرد

اینجا بابایی میگفت بیا دستامونو بذاریم رو شکممون بشینیمخندونک

اه راااااااااااااااااااستی...یادم رفت یه عکس از خودم و شما بندازمقه قهه

بیخیاااااااال من...دخملمو عششششششششششقهبوس

بوی بهار می شنوم از صدای تو

نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو

ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من

ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

ای صورت تو آیه و آیینه خدا

حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر

آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام

تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود

ای پاره ی دلم،  که بریزم به پای تو

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من

فردا عصای خستگی ام شانه های تو

در خاک هم دلم به هوای تو می تپد

چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

همبازیان خواب تو خیل فرشتگان

آواز آسمانیشان لای لای تو

بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:

یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

این حال و عالمی که تو داری،  برای من

دار و ندار و جان و دل من برای تو

(شعر از قیصر امین پور)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

عمه مائده
20 آذر 93 23:28
واااااای چه دختره خوش تیپی.... به عمه مائده جونت رفتی دیگه فداتشم....همیشه شاد باشید...دوشتون دارم
مامانــــــــــــ دینـــــــــا
پاسخ
مرسی عمه جونم ...اتفاقا اعتماد نفسم هم به خودت رفته