محرم 93

سلام دختر ناااااااااااااااااااااااااااااازم

یه عاااااااااااااااااااااالم جشن و عروسی و مراسم و عید اومد و رفت و من برات از هیچ کدومشون نذاشتم

حالا هم موس کامپیوتر یک کم مشکل داره و منم پشتم باد خورده و حوصلم نمیشه بیام و برات بنویسم

البته کلللللللللللللی هم خیاطی داشتم که بیشترش مال شما بود و اگر هم آنفلوانزام رو بهش

اضافه کنی .....بهم حق میدی نیام و وبت رو آپ نکنم....تااااااااااااااااااازشم معتاد شدم اونم از نوع وایبر

خلاااااااصه تصمیم گرفتم از حالا حداقل هفته ای یک بار بیام و اتفاقات مهم هفته رو بنویسم و چند تا عکس

بذارم  و تو یه فرصت مناسب عکسای مدت غیبتمونو بذارم برات

تو این مدت که نبودم برات کلی لباسای خوشگل دوختم...آخه دیدم خودم میتونم برات بدوزم اونوقت

چرا برم و بخرم و عذاب وجدان پیدا کنم از اینکه برای یه دونم وقت نذاشتم

البته باید همینجا از زحمتهای مامان خوووووووووووووووبم هم تشکر کنم که با وجود کارای زیادی که

داشت نگهت میداشت تا من به کارام برسم خدا عمممممرش بده

حالا بریم سراغ عکساااااااااااااااااااااااااا

اینجا صبح روز 6 محرمه که داریم میریم مراسم شیرخوارگان حسینی...البته چون پارسال رفتیم تو و بعدش شما مریض شدی ...دیگه تو نبردیمت و چون نذر دارم ببرمت از تا حوالیش بردمت

در ضمن این سوییشرت شلوار و هم خووووووودم دوختم برااااااااااات...مبارکت باشه عششششقم

ببین داری دنبال جیب شلوارت میگردی

بعدش رفتیم جامخانه چون شبش خالم شام دهی داشت

اینجا هم حیاط عمو منصورمه...جاییکه من تمااااام تعطیلاتو توش میگذروندم...

عشقم میبینی مامانت تو چه جای سرسبزی بزرگ شددددد...به همین خاطر انقدر

عاشق طبیعتم...چووون منو یاد بچگیهام میندازه

فداااااااای اون موهای بوووورت مادر

داری پرتغال میچینی بهش هم میگی پبتیال گاهی هم میگی اُرِنج

راستییییییییییییییییی الفبای انگلیسی رو از حفظ شدیییییییی البته تقریبا وسطهاش به کمکم نیاز داری

اینجام خونه خالمه و شما با دوتا نوه هاش بهران و امیر علی عکس انداختی

اینو هم بگم که عاااااااااااااشق بهرانی و اون هر بچه ایو دوس داشته باشه و بغل کنه

میشی دشمن خونی اون بنده خدااااااااا

اینجام خونه مامان سلیمه بغل عمو مبین دوست دایی سهراب(به قول خودت دایی سولاب)

مبین رو هم خیلی دوس داری و بهش میگی ممیت