دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

ما برگشتییییییییییییییییییییم

1393/7/28 7:25
539 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان سلام

بعد حدود 2 ماه بازم برگشتم تا روزمرگیهات رو ثبت کنم

و اما دلایل غیبت طولانیمون

اوایل بخاطر چندین عروسی پشت سر همی که خدا رو شکر رفتیم و خیلی هم خوش گذشت

و البته یکی از اونام ورامین بود و با قطار رفتیم و شما کلی عاشقش شدی. تا اینجا که مجبور شدیم برات 

یه قطار بخریم ....وقت نمیکردم بیام وبت رو آپ کنم

بعدش شما مریض شدی و اسهال و تب شدی ...که نمیدونم مال دو هوا شدنت بود یا مال کبابهاییکه

خورده بودی بود یا مال 4 تا دندون 17-18-19-20 بود که داشتن باهم یکهویی در میومدن!!!!!!!!!!!

نمیدونم به هر حال من با ترس همیشگیم که از عشق بینهایت بهت نشات میگیره بدون توجه

به حرفهای بقیه و بابایی رسوندمت بیمارستان و خدا رو شکر زودی خوب شدی

بعدش هم شارژ اینترنتم تموم شد و منم که پشتم باد خورده بود...بیخیال اینترنت شدمممم

بگذریم ...حالا که برگشتیم

تو این مدت خیییییییلی حرف زدنت خوب شده....دیگه همه چیو میگی و همش هم در حال شعر خوندنی

باااااااااااااور نمیکنی شعرهاییکه نینی ایهات برات میخوندم و الان داری تحویلم میدی

معلومه همون موقع حفظشون کرده بودی و زبون نداشتی بگی

فدات شم خیلی شیرین شدی

الفبای انگلیسی رو هم کمابیش بلد شدی و تا h  میگی

یه شعر انگلیسی رو هم حفظی و کلی لغت هم بلدی

خیلی هم مهربونی و به همه محبت میکنی

البته کارت هم کتک کاری با پدرت و پدر منه...نه که تن صداشون بالاست فکر میکنی دارن دعوات میکنن

حتی اگه کسی با تن صدای بالا قربون صدقت هم بره دعوا میکنی باهاش

مدتهاست دیگه احساساتت رو به زبون میاری مثلا وقتی میترسی میگی میترسم یا ترسیدم

یا چون متاسفانه بعد بیمارستان گهگاه شکم درد میشی میگی شتم درد دارم

یا وقتی یبوست میشی میگی سوسن(یعنی میسوزه)

و من خیلی از اینکه حسهات رو میشناس و به زبونشون میاری خوشحالم

حس بویاییت مث خودم خیلی قویه و حتی اگه چیزیو نبینی و بوش به مشامت برسه اسمشو میاری

بیناییت هم خدااااااااااارو شکر به بابات کشیده و شنواییت هم به من و پدرم و صداهای

خییییییییییلی کوچیک هم توجهت رو به خودش جلب میکنه

خیلی دقیق و ریز بینی و البته خیلی هم حساااااااااااس

اگه دو نفر با هم در حد یک ثانیه تند حرف بزنن میترسی و همش میگی چی شد چی بود

و تمام کلمات رد و بدل شده رو به زبون میاری و در موردشون میپرسی...

و من این بیش از حد حساس بودنت رو دوس ندارم

در حال حاضر هنوز جیجی میخوری و البته خییییییییییییییییییلی هم بهش وابسته شدی

و از صبح تا شب دوس داری تنها غذات جیجی باشه...حتی اگه غذا خورده باشی و سیر هم باشی

باید جیجی بخوری نمیشه...معتاد شدی بد جوری...نمیدونم چطور ترکت بدم

در ضمن داره دندون 21-22 هم تو لثه پایین در میان و بخاطرش روز عید غدیر تب داشتی و

منم از یک طرف تا ساعت 12 شب مهمون داشتم...از طرفی استرس تب تو رو

فدات شم مامانی ...خوشحالم که دندونات در میان و قدمشون مبارک باشه برات

ولی از بس عجله داری سر درآوردنشون جون نمیگیری آخه

این تبها و اسهالهای گاه و بیگاه که به قول دکترا مال تند تند ردیف کردن دندوناته...عذابم میده

چند هفته خوبی و حسابی رون و لپ در میاری ...بعدش با یه تب دیگه همش آب میشه

من از اینکه بچه چاقی نیستی و ژن منو نگرفتی خوششششششحالم...اما میترسم این روند

باعث مختل شدن رشدت بشه که شده...فکر نکنم از 18 ماهگی وزن اضافه کرده باشی

چون مثل یویو هی بالا و پایین میشی

خلاااااااااااصه

اینو بدون همیشه دخترک 22 ماهه من

دوست دارم عااااااشقتم میمیرم برااااااااااات

همیشه سالم و شاد باااااااش

چون شادیم بهت بنده

به قول خودت

i love you

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان آنيسا
29 مهر 93 16:12
منتظر عکسها هستیم