دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

92/3/26 دینا و واکسن 6 ماهگییییییییییییییییییییییییییییییییی

1392/9/30 6:05
216 بازدید
اشتراک گذاری

دینا خانوم ظهر روز یکشنبه بهمراه مامان و باباش رفتن بهداشت تا واکسن 6 ماهگیش رو برای خانومی

تزریق کنن .

بعد واکسن باباجون دینا و مامانشو برد خونه مامانیش و تا عصر اونجا موندن . اینم عکسای

بعد واکسن خانومی

خانومی هم بعد اومدن به خونه شیر نوش جان کرد و کنار باباجونش خوابید ساعت 6 بعد از ظهر وقتی

مامانش قطره استامینوفن رو بهش داد خانومی کلی بالا آورد و تخت پر شد از شیر و از اون به بعدخانومی

هر نیم تایک ساعت یکبار بالا آورد و مامان باباش مجبور شدن ببرنش بیمارستان اونجا خانوم دکتر مهربون

گفت اکه خانومی با معده خالی هم بالا بیاره باید بستری شه که البته خانومی لطف کرد با معده خالی

هم چندباری بالا آورد و بستریش کردن . دیگه نگم از دردسر آنژوکت وصل کردن برای خانومی که از اون به

بعد به محض اینکه پرستاری با لباس صورمه ای می اومد بالا سرش جیغ میکشید(چون اونیکه براش

آنژوکت وصل کرد لباس صورمه ای بود) .  بعد اینکه از خانومی آزمایش گرفتن و براش  آنژوکت  وصل کردن

همش به دستش با تعجب نگاه میکرد و بعدش هم شروع کرد به بردنش تو دهنش بعد هم که سرم رو

براش وصل کردن لج میکرد که بغلش کنیم و خون برمیگشت تو سرم و ... خلاصهههههه خیلییییییی

دردسر کشیدیم  تازه دینا خانوم یه هم اتاقی داشت به اسم رضا که برعکس خانومی خیلی لجباز و لوس

بود و همش نق میزد و گریه میکرد و تا خانومی میخواست بخوابه با صدای اون بیدار میشد و شروع میکرد

به لجبازی و ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرتین
28 خرداد 92 13:54
آخ الهی بمیرم چرا اینجوری شد؟دخمل نازی دارین با اجازه من شما رو لینک کردم اگه خواستین یه سر به ما بزنید http://artingh91.niniweblog.com
مامان آرتین
28 خرداد 92 18:56
سلام خانم خیلی ممنون که به وبلاگ ما سر زدین.راستی بهتون بگم که ما یه نقطه مشترک دیگه هم داریم من هم اسکویی هستمخوشحال میشم از این به بعد بیشتر با هم در ارتباط باشیم