دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

5-6ماهگی دینا

1392/9/30 6:04
504 بازدید
اشتراک گذاری

دیناخانوم شب ماهگرد 5 ماهگیش رفت خونه مامی زهراش اونجام با عمه مایده.عمو دنی.مامی مامان و

بابا جشن گرفتن تشویقالهیییییی100 سال زنده باشی دخترم بووووووووسماچ

قرار شد از این به بعد صبح روز هرماهگرد تولد خوشگل خانوم ازش یه عکس لخت بندازم بوس بوس جیگرم

صبح ماهگرد

اولین ساندویچ دینا 92/2/23 دوشنبه

دینا خانوم بهمراه مامان و بابا رفته بودن ساندویچی خاطرات کودکی مامان . وقتی دیناخانوم ساندویچو  

دست بابایی دید یکهو بیتاب شد و شروع کرد به دست و پازدن و همشش ساندویچو از دست باباجون

میکشید تا بخورتش آخه خانومم شما میتونی ساندویچ بخوری؟

92/2/25 چهارشنبه

امروز دینا خانوم خیلی شیطونی کرد. مامان هم که از دستش کلافه شده بود گذاشتش جلو آینه که

باخودش بازی کنه . اینم چند تا عکس از دینا جلو آینه

 

عصر هم دینا خانوم بهمراه مامان و باباش رفتن یالیت و لباسهای خوشگل برای خانومی خریدن

اینم عکس عسل خانوم با لچک

 

92/2/27جمعه

بابایی قرار بود بمناسبت ماهگرد دینا خانوم دینا و مامانی رو ببره رستوران اما وقت نمیکرد تا اینکه بالاخره

جمعه به قولش عمل کرد منتها اینبار کریر دینا خانوم رو هم بردن تا دیگه برنامه ساندویچی تکرار نشه خنده

و خانومی وقت غذا اذیت نکنهچشمک

با اینحال خانومی وقتی دید مامانی بابایی مشغول خوردن هستن شروع کرد به نق زدن نگرانیعنی منم

میخوام ماهم دوغ رو دادیم بهش تا باهاش بازی کنه (دینا خانوم عاشق ظرف آب معدنی و نوشابست

چون فکر میکنه شیشه شیره. جالب نیست خانوم شیشه دوست نداه اما چیزای شبیه شیشه رو

دوست داره)خنده

بعدش همگی رفتیم جامخانه خونه خاله جون سپیده اینا (دخترم اونجا رو خیلی دوست داره چون بچه ها

خیلی باهاش بازی میکنن و حوصلش سر نمیره)

عکس جیگر خانوم تو جامخانه

اینم عکسش وقی داره از کریر بیرون میاد(البته خانومی چند وقتی میشه که از کریر خودشو بیرون میندازه

یعنی تقریبا از بعد عید به همین خاطردیگه کریرش رو فقط وقتی بابایی تنها میخواد باهاش بره بیرون تو

ماشین استفاده میکنهابرو

 

92/3/3 جمعه روز پدر

امروز دخترم رفت سر خاک پدر جون (پدر بابا جون مجتبی) که 11 سال پیش رفته پیش خداجون

اینم عکس دخملی سرخاک پدرجونش

عصر روز پدر دینا خانوم بهمراه مامانی بابایی و مامان و باباش رفتن سرباغ بابایی(برای اولین بار دخملم باغ بابایی رو دییییید اینم چند تا عکس از دینا جووووووووونم تو باغ

دینا خانوم توراه رفتن خوابید حالام که پاشد شروع کرد به خوردن پاهاش

دینا بین شاخه های درخت

بابامجتبی و زیراکسش دیناااااااااااا.

شبش هم دینا خانوم بهمراه بابا ومامانش رفتن خونه خاله باباجون مجتبی چون دخترعمه پانیذش اونجا

بود دینا خانوم اونجا دید که دخترعمش وقتی غلتید رو دستاش پاشده فرداش وقی رفتیم خونه امیرعلی

اینا شروع کرد به تقلید و بعد غلتیدنش شروع کرد به ایستادن رو دستاش و بللللله ما فهمیدیم خانوم

خانوما هرچی ببینه بلاااافاصله یاد میگیره و شروع میکنه به تقلیدچشمک

چننننننند روز بعد:

چند تا عکس از دینا خانوم وقتی تو تختش آتیش میسوزونه

 

اینجا مامانی داشت به وبلاگ دخترش سر میزد برای اینکه شیطون خانوم بلایی سرخودش نیاره گذاشتش تو تخت یک کم بعدش برگشت دید دینا خانوم مث زندانیها خودشو چسبونده به نردهخنده

من نمیدونم این دخترک چرا با عروسکا انقدر لجه این یکی رو هم که داره میخورهخنده

دینا:مامانی بسه بجای چیز نوشتن تو وبلاگ بیا به من برسعصبانیواگرنه این عروسکو میخورمااااااااا

 

 

 92/3/11  دینا خانوم همیشه وقتی بابایی نماز میخوند کنار جانمازش دراز میکشیدو به نماز خوندنش

نگاه میکردتا خوب خوب یاد بگیره اما از روز نه خرداد فضولیش گل کرررررد و دیییگه آروم نمیگیره و همه

جانمازو به هم میریزه وای وای وای اگه بدونی اون روز چیکااار کرد این فینگیلخنده

روزتولد بابایی مامان بابای دینا بردنش خونه بابایی تا تولدشو جشن بگیرن اما وقت نماز خوندن دینااااا

حسسابی حال باباشو  گرفت جانمازو که بهم ریخت هیچ مهر بابایی رو با پاش میگرفت و نمیذاشت

نماز بخونه وقتی هم که باباش مهر و از لای پاش در می آورد و سجده میرفت پاهاشو میییبرد بالا و

میکوبوند تو سرش چه بلاییه این دخترکتعجب

اینم عکس خرابکاریش روز تولد بابایی

 

مراااااااااااااااااااااااااااااااااحل بیدار شدن دینا خانوم

چند وقتیه که خانومی تو خواب هم دمر میشه من فدااااااش

     اینجا خانومی رو برگردوندم و میخوام بیدارش کنم

  دخملم وقتی باهاش تو خاب ور میرم غر میزنه و غبغبش رو باد میکنه

اوووووووف من فدای لب نازت که اینطوری میپیچونیش

بعدش خوشگلم چشمای بادومیشو کم کم بااااز میکنه

اینجام یه خمیاااازه و کشش دسسسست و پااااااااااااااااا

آخرش هم وقتی به خوشگلم میگم سلام علییییکم اینجوری میخنده فداااااای تو خوش اخلاقم بشم من مااااادر

91/3/16 شب جمعه

دینا خانوم رفت خونه مامی زهرا چون پانیذ کوچول فرداش میخواست بره تهران  اگه بدونین خانومی چه

تیپپپی زده بود خیییییلی ناز شده بود از در هم که تو رفتییم دل مامی و عمه ها رو برد مامی هم گفت

براش عکس بگیریم همه هم دوربین به دست از اون وپانیذ عکس انداختن که براتون میذارم . اون شب

پانیذ شروع کرد به پاشدن رو دستا و پاهاش وهی از زیر تنش به پاهاش نگاه میکرد فرداش که اومدیم

خونه دینا خانوم مثل دفعه قبل بازم شروع کرد به تقلید از پانیذ و همون کارا رو تکرار کرد. بابامجتبی میگه

دخترم خیلی دقیق نگاه می کنه به همین خاطر خوب یاد میگیره قلب عشقم خداکنه همییییییییشه به

چیزا و کارای خوب دقیق شی و یادشون بگیره ماماااان فدا

                                                  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)