دینا و رونیا در فان پارک
سلام عشق شیطون بلای مامان
قبل ماه رمضون یه روز با رونیا جونی و مامانش قرار گذاشتیم ببریمتون فان پارک
اون روز بد اینکه از خواب پاشدی لباس عوض کردیم و رفتیم پااااااااااارک
این هم شیطونیاتون به روایت عکس
قبل رفتن...قربون اون موی خوشگلت برم منننننن
اون روز یکی از عروسک سه قلوهاییکه دایی خریده بود هم همراهت بود
این هم دوست جونت رونیاااااااااااااااااا
عااااشق این درخت شده بودی و همش میگفتی: اَپِل...اَپِل
با این سرسره بادی جریانات داشتیم...شما اول رفتی روش بومبَلَ بوم بَم کردی
و خیلی خوشت اومد ازش...بعدش خواستی از پله هاش بری بالا نشد...بعد از سرسرش بالا رفتی
به اواسطش که میرسیدی بر میگشتی و سر میخوردی...بابایی که دید میتونی بری بالا...
با عروسک کوچولوت برات انگیزه درست کرد...انداختش بالای سرسره و شما با تمااااام وجود
تلاش کردی و بالاخره موفق شدی و رفتی بالا و عروسکت رو برداشتی...آفرین به دخمل نااااز و تلاشگرم
نشد که از ایستادنت اون بالا عکس بندازم...ولی خوب خییییلی خوشحالم که دختری به این اندازه باهوش و تلاشگر دارم...عشقم میدونم با تلاشی که داری برای رسیدن به اهدافت حتتتتتتتتتتما تو زندگیت موفق میشی و باعث سرفرازی من و بابایی میشیخدا رو هزززززار بار شکر که تو دختر منی