دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

جامخانه

1393/5/1 2:17
504 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشششششششششششقم

همین الان کلی مطلب نوشتم و عکس گذاشتم و همه اش پریدغمگین

بگذریم...اوایل ماه رمضون یه روز رفتیم روستای پدر  مادر من

به خونه قدیمی پدر بزرگ و مادر بزرگم که توش 7 تا دختر بدنیا اومدن و به ثمر رسیدن...

جاییکه دوتا فرششششششته زندگی می کردن که آزارشون به مورچه هم نرسید و

بعد هم تو همون خونه رفتن پیش خدااااااااااا...خدا بیامرزتشون

خدا رو شکر خاله هام بعد اینهمه سال از فوت اون دوتا فرشته مهربون ...خونشون رو نگه داشتن و

هر از گاهی هممون توش جمع می شیم و دل اونا رو شاد می کنیم

هر چند سال هم به تعدادمون اضافه میشه...که البته امیدوارم هرگز از این گروه کسی کم نشه و هر روووز

بهمون اضافه شن

خلاصه ...جونم برات بگه که اون روز هممون جمع شدیم تو خونه مادربزرگه و شما هم که نبات مون بودی

با شیرینیهات دل همه رو میبردی...

و صد البته به خودت هم خییییییلی خوش گذشت که تونستی از آپارتمان سیمانی

تمام روزت رو تو یه جای سرسبز و قشنگ پر گل و دار و درخت بگذرونی

خوب خدا رو شکر ...منم شادم به شادی شماااااااااااا...این یعنی معنای تمام و کمال مادر بودن

یعنی خوش باشی به خوشی بچت و غمناک باشی از غمش

عسل عسلی من ...خلاصه اینکه اون روز آزادت گذاشتم و شما هم تا تونستی پابرهنه تو خاکها

و علفها  واسه خودت گشتی...تاااااازه تو حوض آب هم کلی آب بازی کردی ...که البته آبش یخ یخ بود

همش دلم میلرزید که نکنه سرما بخوری و اما پا رو دلم میذاشتم و به خودم می گفتم بذار همه چیو

تجربه کنه و نازک نارنجی بار نیاد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آنيسا
1 مرداد 93 11:36
خیلی جای با صفایی هست ایشالاه همیشه شادباشین
مامانــــــــــــ دینـــــــــا
پاسخ
ممنون عزیزززززززززززززم ...همچنین شما و خانواده محترمتون