دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

خبر خبر خبر خبر

  دخمل نااااااااااااااز مامان قربونت برم که همش برات اتفاقای عجیب و غریب می افته     عسلی من دندون پنجمت هم در اومد و پدر ما و خودت دررررر اومد خوشملی آخه مگه عجله داری ماااااااادر صبر کن یه کممممم دونه دونه در بیار ماه پیش دوتا دندون در آوردی و این ماه هنوز به نیمه نرسیده 3تا عسلی مامانی از اینکه دندونات یدفعه در میان و دیگه بعدش هم راحت تر و بهتر میتونی غذا بخوری  و هم اینکه دیگه هی هر چندوقت یکبار درد دندون نمیکشی خییییلی خوبه و خدارو شکر می کنم اما قند و نباتمممم آخه منم اگه 5 دندون در آرم در طول این مدت کم خوب همممممه جونم میره مامانی جووووووون الهیییییی من فدات شم خیلی غصتو میخرم آخه اینجوری از...
30 آذر 1392

اولین شب قدر خانوم خانوما

  دیشب خانوم خانومای مامان برای مراسم احیاشب قدر تشریف بردن مسجد که الهیییی من فداااااش اولش که رفتیم چون سفره افطار پهن بود خانومی شکموی من شروع کرد به دست و پا زدن و لج کردن تابره سر سفره و هممممممه چی رو به هم بریزه منم که دیدم اوضاع اینجوریه شروع کردم به دادن فرنی به خانوم و عشق من هم کمی آروم شد و البته اولین نفر بود که به سفره افطار دست برده بود من فدااااش خلااااااصه بعد افطار خانوم که حالا دیگه سیر سیر بود شروووووع کرد به شیطنت و آتیش سوزوندن و کلی سرو صدا کرد تو پرانتز عرض کنم که خانومی وقتی از تلویزیون آهنگ یا قرآن پخش میشه خودش هم شروع میکنه به داد و بیداد و سروصدا و مثلا خودش هم میخواد بخونه و دیشب موقع ...
30 آذر 1392

اندر احوالات این روزهای نازدار خانوم

نوشتم نازدار خانوم چون باباییش همش براش می خونه : من نی نی ام نازدارم . ناز زیاااادی دارم . بابایی ام ناز منو میییییییخره . مامانی ام ناز منو میییییخره... خلاصه خانومی پنج شنبه شب و جمعه شب افطاری خونه بابابزرگ مادرش دعوت بود و جمعه مامانیش یعنی خودم بصورت mp3 براش یه پیراهن خیلی خوشگل دوختم که همه با دیدن دینا خانوم تو پیراهنش غرق بوسه کردنششششش من فدااااااااش اینم عکسش اینم یه عکس از طرز خوابیدن پیچ پیچی خانومی که از عموش به ارث برده   بااااااززززگششششت شیشه شیر مامانی تصمیم گرفته دوباره به دخترش شیشه بده البته برای خوردن آب چون نیاز خانومی به آب بیشترشده (بخاطر بزرگتر شدن خانومی همینطور گرمتر شدن هوا) و دیگه...
30 آذر 1392

سومین باریکه خانومی به رستوران رفت

دیشب بابایی دینا خانوم به مناسبت تولد همنامش یعنی امام مجتبی(ع) من و خانومی رو به رستوران دعوت کردن اولش قرار بود به اولین رستورانیکه من و بابایی رفته بودیم بریم (آخه من و بابایی روز قبل ماه رمضون عقد کردیم  و اولین افطار دونفرمون رو رفتیم رستوران حاج حسن ) بعد که دیدیم اونجا خیلی شلوغه و بابایی گناهی هم روزه داره و اگه منتظر بمونیم اذیت میشه رفتیم شعبه بعدیییییش که خارج شهره خلاصه اینطور شد که اولین افطار خارج از خونه دخملی رقم خورد اییییینم عکساش اینجا خانومی داره موز میخوره من فدااااااااااااااااااااااااش                    ...
30 آذر 1392

دندون چهارم خانومی دردسرهای مربوطه

  دخملیم چند روزی که نتونستم وبتو آپ کنم گرفتار دندون در آوردن بودی و همه ما هم بالطبع گرفتار درد کشیدنها و لج کردن شما. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخخخخ که چقدر این دندونا اذیتت کرده بمیرم براااااااااااااااااااااااااااات مامانی جون این روزا از بس لج داشتی دیگه رو پا نمیخوابیدی و باید بغلت میکردم و تو اتاق می چرخوندمت تا خوابت ببره تااااااااازشم خییییییییلی لاغر شدی و از هممه بدتر دوباره برای خوردن شیر تو بیداری اذیییییییت می شی و اذیت می کنی این روزا دیگه تا مرز افسردگی پیش رفتم از طرفی دلم برات می سوزه که درد می کشی و از طرفی خودم هم کلافه می شم بابایی که بسسسسسسسسسس که دوست داره رفت و یه ژل مخصوص درد دندون ن...
30 آذر 1392