سومین باریکه خانومی به رستوران رفت
دیشب بابایی دینا خانوم به مناسبت تولد همنامش یعنی امام مجتبی(ع) من و خانومی رو به رستوران
دعوت کردن اولش قرار بود به اولین رستورانیکه من و بابایی رفته بودیم بریم (آخه من و بابایی روز قبل ماه رمضون عقد کردیم و اولین افطار دونفرمون رو رفتیم رستوران حاج حسن ) بعد که دیدیم اونجا خیلی
شلوغه و بابایی گناهی هم روزه داره و اگه منتظر بمونیم اذیت میشه رفتیم شعبه بعدیییییش که خارج شهره
خلاصه اینطور شد که اولین افطار خارج از خونه دخملی رقم خورد اییییینم عکساش
اینجا خانومی داره موز میخوره من فدااااااااااااااااااااااااش
موقع برگشت خانومی لج کرد و بغل خواست و بابایی زحمتشو کشید و خوشگلم مثل همیییییشه که تو آسانسور کنجکاویش گل می کنه زیر و زبر آسانسور خوب خوب از نظر گذروند
بعد هم رفتیم تو حیاط رستوران چراغهای روشن توجه خانومی رو به خودشون جلب کردن و تصمیم گرفتیم
چند تا عکس از نازدار خانوم بندازیم من فدااااا