دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

میهمانی خدااااااااااا

سلام عشششششششششششششق مامان فدات شم که امسال دومین مااااه رمضون عمرته و از پارسال تا حالا کلی بزرگ شدی و چیزای جدید یاد گرفتی مثلا اینکهههههههه...بلدی وضو بگیرییییی: هر وقت صورتت رو میشوریم...تندی مسح سر و پاااااا می کشی بلدی نماااز بخونی...و همش دولا راست میشی وووو رکوع و سجده میری الله اکبر میگی و تند تند صلوات می فرستی و همش میگی الله ممد.مممد ممد ممد یا علی و یا ابوالفضل میگی ...و تا یه کتاب پیدا می کنی شروع می کنی مثلا قرآن خوندن عاشق روسری و چادری و همششش سرت می کنی و دوووور خونه می چررررررررررررررررخی و همه اینا من و بابایی رو امیییییدوار میکنه که تو این زمونه وانفسااااااااااا مث خودمون که تو دوره خودم...
9 تير 1393

یک روز من و تووووو

سلام عششششششششق من...خواهرمن...دوست من یه روز صبح که از خواب پاشدی هوس کردم ببرمت حماااام شما هم که پاااااااااااایه حموم رفتنی همیشه کلی آب بازی کردیم و تو حموم خونیم و ساز زدیم و البته موقع شستن سرت طبق معمول اذیت کردی وقتی اومدیم بیرون چون نمیذاشتی سرت و خشک کنم ربدوشامبرت رو تنت کردم(که مال نینی ایهای باباته) و کلی ازت عکس گرفتم... وقتی هم می گفتم دینا بخند ازت عکس بگیرم اینجوری می خندیدی: اینجام مثلا از خنده روده بر شدی...ای باازیگررررررر بعدش هم در خواست هندونه دادی ...منم اطاعت امرررررررر وقتی داشتم میاوردم با ذوق تما میخوندی:هَنِّه...هَنِّه فداااای تو قند و نبات و شیر شکلاااااااات...
2 تير 1393

اولین دریای 93

سلام ددری مامان امسال همش بخاطر شما جنگل میرفتیم...تا اینکه مریض شدی و مدتی هیچ جا نرفتیم ماه رمضون هم نزدیکه و در طول ماه رمضون هیچ جا نمیشه رفت به همین خاطر یه روز تصمیم گرفتیم بریم دریاااااا (بهمراه دختر عموم میترا و خانوادش و خانواده امیر منصور و بابایی و مامانی) خیلی خوش گذشت و شما هم مایو خوشگلت رو که البته هنوز برات بزرگه رو پوشیدی و زدی به آب و به زووووووور از آب درت آوردیم و کاشف به عمل اومد که شما هم عیییییییییین خودم عاشق دریا و آب بازی میباشیییییی این هم عکسای ناااااااز مامان اینجا تازه رسیدیم دریا و شما دور و بر هندونه یا به قول خودت هنّه میپلکیدی شما و پدر من تو غروب دریاااااااااااا: ...
2 تير 1393

مرغ مینااااااااای من

سلام پرنده کوچیک خوشبختی ماااااااااا(این لفظیه که بابات برات استفاده میکنه) من فدای قد و قامت رعنااااااااااااااااااات ...من فدای دختر خانوم و بزرگ خودم بشمممم که روز به روز داره خانوم تر و بزرگ تر و البته قد بلند تر مییییشه عسل عسلی من ...این روزا دیگه کلمه ای نیست که نگی....تازه جمله سازیت هم یهووو عاااالی شده!!!!! مثلا وقتی میخوایم با ماشین بیایم تو خونه و ریموت در و میزنیم...میگی در باااااز شوووو... یا وقتی جای اوف کردن پشه ها رو روی تنت میبینی...میزنی به دیوار و میگی پشه دَ.پشه بُاُ خییییلی بامزه شده...صدات هم خیلی نازکه و دلنشین...عااااشق کلماتی هم هستی که ق دارن البته تمام ق ها رو یا گ تلفظ می کنی یا خ مثلا: ...
2 تير 1393

لالایی

سلام سیده خانوم مامااااااااااان وقتی من تو مقطع راهنمایی درس میخوندم ...از تلویزیون یه لالایی پخش کردن که خیلی به دلم نشست و چون خیلی هم عاشق نینیها بودم ...برای نینیهای دوست و فامیل موقع خوابوندنشون این لالایی رو میخوندم...خلاااااااااااصه گذشت و گذشت و گذشت ...و من این لالایی از یادم رففففت... تا شما گل ناااازم بدنیا اومدی ...و دوباره نمیدونم چجوری تیکه تیکه از لالایی برگشت به ذهنم و من موقع لالا دادن شما اونو برات میخونم...آخه یه خلاصه ای از داستان زندگی جدته ...باید بدوونی لالایی عاشورایی: مدینه بود و غوغا بود...اسیر دیو سرما بود...محمد سر زد از مکه...که او خورشید دلها بود لالا خورشید من لالا...گل امید من لالا خ...
1 تير 1393

همه فن حریف مامان

سلام دختر نااااااااااازم من مونم شما ژیمناستی؟(چون پاهات 180 درجه باز میشه و انعطاف بدنیت عااااالیه) یا بالرینی؟(چون همش رو انگشتهای پات راه میری) انگلیشی؟(چون ترجمه انگلیسی لغات رو بهتر از فارسیشون تلفظ می کنی و بیشتر دوسشون داری) نقاشی؟(آخه عاشق خط خطی کردن رو دیوار و کتاب و دفتر و لباست و حتی رو تنت هسی) رقاصی؟(چون کوچکترین صدایی که به موسیقی شباهت داشته باشه به رقصت میاره) خواننده ای؟(چون بعد گوش دادن ترانه.مداحی.قرآن و...شروووع می کنی به خوندن یه چیزایی که ما نمی فهمیم) کوهنوردی؟یا سنگنوردی؟یا آکروبات بااااااااااز(چون از هممممممممممه چی بالا میری) آخه دختر من به کتاب خوندنت دل ببندم و بگم اهل درس و کتاب میشی؟؟؟؟؟...
27 خرداد 1393

دینا هیپی

سلام عششششق قرتی ماماااااان یه روز که رفته بودیم خونه مامان سلیمه اینا برای خودت یه تیپ جذذذذاب و جدید درست کردی شدی هیپی و من عاااااشق تیپ سر خودت شدم نمیدونم این کلاهو از کجا پیداش کردیییییی خوشم میاد تو پنهان و پیدا کردن چیزا رو دست ندااااااری.... جدیدا یه چیز که گم میشه و ازت میپرسیم کجا گذاشتی .... ما رو به محل اختفای اون چیز میبری...فدااااااای عقل و هوووووشت ...
27 خرداد 1393

نماااااااااااااز خون مامان

سلام عشششششششششششقم امروز بیرون کار داشتم و چون شما خواب بودی گذاشتمت پیش بابایی وقتی برگشتم با این صحنه مواجه شدم کلللللللللللی هم قربون صدقه جفتتون رفتم جدیدا تا نماز میخونیم میگی (اَماس) و سجاده رو پهن میکنی و کلی سلام و صلوااات و... من فدای تو دختر نماز خون و مومنم بشششم...نمیدونی چقدددر آرزو دارم مث پدر مادرت شییییی آرزوی شوهر مومن و داشتم که برآورده شد...خدا این دعام رو برآورده کنه دیگههههههههههه میدونی دلم میخواد عییییییییین سمانه دذختر عموی بابات شی...عاااشق همممممه چیزشم هممممممممه جوره دوست دارم مث اون شی...همممممه جوره...یعنی مییییشه ...
25 خرداد 1393