آخرین روزهای نه ماهگیییییییییییی92/7/13
سلام خوشگل مامان
تا امروز نه ماه و 24 روز از عمر نازنینت رو سپری کردی و من فدای لحظه لحظه عمرت شم ماااااااااااادر
عزیزکم نمیدونی چقددددددددر به هم وابسته شدیم آخه قبلا خیییلی بابایی بودی ولی حالا برعکس
شدی فکر کنم فهمیدی اگه مامانی نباشه و حواسش به غذا خوردنت و وسایلت نباشه یا گرسنه
میمونی و یا همممه چیت جا گذاشته میشه از بس این باباییت حواس پرته
نازنازی مامان تو این مدت یه بار همراه بابایی ایناو خاله سکینه شون (دختر عموی من ) رفتیم ییلاق
یک بار هم وقتی برای مراسم چهلم عمه من رفته بودیم فریدونکنار همراه خاله زری(دختر یه عمه دیگم)
رفتیم دریای بابلسر دور زدیم و بعدش هم به فروشگاههای بین راه سری زدیم و برای شما خوشگل
خانوم لباس خریدیم
عسلکم از وقتی شما بدنیا اومدی دیگه من و بابایی یاااادمون میره برای خودمون خرید کنیم و همش
در حال خرید کردن برای شماییم البته با تمام عشق و علاقه هااااااااا
الهی فدااات شم مامان باورت نمیشه هرچه بزرگتر می شی بیشتر بهت وابسته میشم
عکسای این روزها رو هم بعدا برات میذارم
چون بزرگتر شدی و خوابت هم کمتر شده دیگه وقت نمی کنم وبتو تند تند آپ کنم از دوستای نااازمون
هم عذر میخوام
باهامون قهر نکنید وب دینا خانوم با تغییرات اساسی میخواد مهمون خونه هاتون شه بووووووووووس
این هم عکس دخملم تو راه رفتن به ییلاق همراه خاله سکینه و خانوادش و مامانی وبابایی و البته
مامان و بابا می بینی دخی رو زمین بند نمیشی
این هم عکس خانومی به محض رسیدن به خونه ییلاقی چون هوا سرد بود لباس گرم پوشیده بود
اینجا هم داری با بابایی بازی می کنی
این هم عکس شماو مامانی که به چشمه سورت (ییلاق) رفته بودین و شما تو راه رفته بودی تو
ماشین خاله سکینه و همونجا تو بغل خاله جونی خوابت برد و منم از بس که تو این مدت کم دلم
برات تنگ شده بود کلی قربون صدقت رفتم و بابات ازمون عکس انداخت
و این هم شما و بابات در همون لحظه ناب دلتنگی
این عکس هم بعد بالا رفتن از کوه و برگشتن به پایین از جناب شما گرفته شده
جیغت هم به خاطر آب خیییلی سرد چشمه است
و این هم دینا و بابایی
دینا و باباشش