92/4/18 آخرین روزهای شش ماهگی خانومی
آخرین جمعه ماه شعبان رو بهمراه خاله ها و دختر خاله های مامانی رفتیم جنگل گرگین آباد که جای
خییییییییلی قشنگی بود و مامانی در تمام طول بارداری هوس آب خنکش رو داشت اما چون همش سرگرم
بودیم زیاد عکس ننداختیم اما چند تا عکسی که از جیگری انداختم رو میذارمممممممممم
دیروز هم که هجدهم تیر ماه بود با هم رفتیم خونه خاله معصوم که شما خییییلی دوستش داری و
هروقت می بینیش کلی ذوق می کنی و براش آتیش می سوزونی (تاازه وقتی تو دل مامانی بودی هم
هروقت با خاله جون حرف میزدم یا میومد پیشم شما اون تو تکون میخوردی نمیدونم چراااااااا) خلاااصه
جونم برات بگه که ما رفتیم اونجا خیاطی کنیم اما مگه شما گذاشتیییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همون یک
کمی هم که کار کردیم وقتی بود که جنابعالی خواب بودی ای شیطون بلای من
اینم چند تا عکس از دینا خیاااااط
عسلکم شما همیشه عادتته بری زیر مبلها ولی چون پایه مبلهای خاله جونی اینا کوتاه بود شماه دنده
عقب میرفتی زیر مبلها من فدای عقل و هوووووشت
راستی گلم چند روز پیش که رفته بودیم خونه مامانی جون وقتی مامانی داشت بادمجون پوست می کند
شما رفتی و بادمجونا رو از دستش گرفتی و شروع کردی به خوردن و همش می گفتی به به به به منم از
فرصت استفاده کردم و ازت عکس انداختم . اینم عکساته
دینا:این دیگه چیه؟یعنی خوردنیه؟
ببینم چه مزه ایه.به به به به
اینم دینا خانوم فشن
دینا:تیپو حال می کنی جییگر؟
امروز یعنی 92/4/19 یا بعبارتی اول رمضان اولین افطار رو با دینای خوشگلمون خوردیم الهی من فدات
شم که پارسال تودلم بودی و امسال کنارمونی (باباجونت همش تو خونه راه میره وبا عشششق میگه
بابایی تو پارسال نبودی ولی امسال هستی )اینم عکسای اولی افطار خانومی
دینا در انتظار اذان اخی روزه بهش
فشار آورده لابد
این شما و این هم دیییییینای قاشق به دست
این دینای خوابالوی ما مثل باباییش عادت داره دمر بخوابه من که دیگه از وول خوردناش تو خواب کلافه
شدمهمش در حال چرخیدنه این شیطون بلا خانوم
دیشب من و بابای دینا داشتیم هندونه می خوردیم که یهو سر و کله شکمو خانوم پیدا شد و چنگ
انداخت به هندونه اینم عکس دینای هندونه خور