خواستگار محترممممممممممممممم
دینا خانوم این روزا سرش خییلی شلوغ بوده چونکه دایی جونش ازدواج کرده
خانومی هم توی همه مراسم از اول تا آخر شرکت داشته اون هم بصورت فعاااال
یعنی از همون جلسه اول آشنایی با خانواده عروس که همون سفر یکروزه دینا جیگر بود(چون زندایی دینا
خانوم اهل فیروزکوهه) تا عقد و جشن بعدش رو حضور داشته
حالام چند تا عکس از خانومی تو راه رفتن برای مراسم بله برون براتون میذارم تا حالشو ببرییییییین
با اینکه ساری این روزها گرم بود فیروزکوه خیییییییییییلی سرد بود به همین خاطر خانومی پتو دورش گرفته
تو راه برای خوردن آش ایستادیم و خانومی با سرنشینای ماشینای دیگه که فامیلای مامانش بودن عکس گرفت( از سمت راست خاله آخری مامان دینا . مامانی جون دینا . عمه بزرگ مامان دینا)
عکس دینا با عمه بزرگ مامانش
دینا وعشششششششقش (جاییکه مامانی باشه دینا به مامانش هم نگااااه نمیکنه)
دینا و بابایی درمه
تو راه خونه زندایی جون یه جای سرسبز و قشنگ بود که همه پیاده شدن و عکس انداختن
این هم عکس دینا و مامان دینا
این هم یک عکس هنری از خانومی
وقی رسیدیم خانومی خیلی خسته بود مامانی هم جاشو عوض کرد و بهش هم داد بعد هم عسل خانوم خوابید البته چون خیییلی هوا سرد بود با پتو و لباس گرم خوابید
بعد هم که بیدار شد فامیل زندایی جونش رو با شیرین کاریاش سرگرم کرد قربون قندو نباتم
قربون شیرشکلاتم برم منحالا چند تا عکس با بچه های فامیل زندایی جونش براتون میذارم
انگشتر نشون زندایی پری رو اول تو دست سید خانوم کردیم تا برای زندایی جون خوش یمن باشه
فداااااااااااای دستای سفیییییید سید خانومم شم
این هم یه عکس از خانومی سر عقد دایی جونش
این هم عکس خانوادگی خوشگل خانوم و مامان و باباش
اینم عکس دینا خانوم که با وجود سروصدای مهمونا توی حال خونه مامانیش تو اتاق با آرامش خوابیده
ای دخمل خوابالوی من
اینم دینا خانوم که بعد عقد لباساشو عوض کرده و داره غزل ساداتی نی نی دختر خاله مامانش رو میبوسه آخه هر دوتاشون سیدن و یه جورایی از دو طرف فامیل میشن