92/3/24 دییینا و انتخابااااات
روز جمعه که روز انتخابات بود بابای دینا خانوم مسئول صندوق بود به همین خاطر دینا و مامانش رفتن خونه
خاله مامان دینا خانوم هم اونجا کللللی با دختر خاله ها و نوه های خاله مامانش بازی کرد و آتیش سوزوند
عصری هم همگی تصمیم گرفتن دینا خانومو ببرن پیش باباش چون دلتنگ خانومی بود اما خانومی وقتی
نشست تو ماشییییین مثثثثل هممممیشه خوابش برد و وقتی رفت پیش باباش خواب بود اینم چند تا
عکس از دینای خوابالو تو بغل بابای خسسسسسته
بابا جون:چه خواااابی هم رفته
وقتی برگشتیم خونه خواب دینا خانوم ادامه داشت و مثل باباش دست به سینه خوابید و ماهم از فرصت
استفاده کردیم و ازش عکس انداختیم
مامان فدات که همییییششه تو ژستیییییییی
92/3/25 شنبه
وقتی نتایج انتخابات رو اعلام کردن و روحانی رای آورد تمام شهر ریختن تو قارن و فرهنگ یه عده
میرقصیدن یه عده دست میزدن یه عده هم میخوندن بابای دینا هم با اینکه خیییییلی خسته بود
مامانی و دینا خانوم رو برداشت و برد تا ببینن دینا خانوم هم با اینکه وقت خوابش گذشته بود و
اول راه نق میزد وقتی رسید به جماعت و رقص و آوازشونو دید آروم شد و بادقت هر چه تمام تر نگاه
میکرد . ما هم هر 10 دقیقه نگاهی بهش مینداختیم تا ببینیم خوابش برده یا نه و از اینکه انقدر ساکت
شده و بدقت نگاه میکنه متعجب میشدیم
اینم چند تا عکس از دینا خانوم و اجتماع شاد و البته سوار بر ماشییییین
خانومی بالاخره رضایت داد و ساعت 12/10 خوابش برد