دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

دوشنبه29 اردیبهشت

1393/2/31 15:53
781 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  عشق من

اول یه توضیحی بدم برات که چرا رفتم تو کار روز شمار ...چون یه مدتی بود که همه عکسات میموند

من هم تصمیم گرفتم تا جاییکه تونستم هفته ای یکبار هم که شده بیام عکسهای روز به روزت رو بذارم

تو وبت تا بعد عذاب وجدان نگیرم...که خاطراتت انبار شده...الان کلی عکس از ماه پیشت مونده...

من عاشق عکس...شما هم بامزه و نااااااز مگه میشه عکس نندازم...مگه میشه نذارم تو وبت...

تازشم هنوز عکسهای ماههای اولت رو سایزشو درست نکردم...واااااااای

بگذیرم ...چند روزی بود که خبر بیماری یکی از دوستانمون رو شنیده بودیم و من حالم خیلی بد شده بود

یکشنبه برت داشتم و رفتیم خونه مامان سلیمه اینا...چون حس آشپزی و اینجور چیزا رو نداشتم

دوشنبه صبح هم تا بیدار شدیم  مامان سلیمه مهربون اومد پیشمون و مراقب شما بود ...موقع ظهر هم

شما رو با خودش برد خونشون...تا اینکه بهمون زنگ زدن و خبر خوب شدن اون عزیز رو دادن ... ما هم شاد

و خوشحال اومدیم دنبالت و با هم رفتیم پارک

اینجا تازه اومدیم دنبالت که دیدیم...تازه از خواب پاشدی و زندایی جون داره بهت سوپ میده

پیش به سوی پارک...زیر ماشین گربه دیدی

عاشق ماشین شارژی هستی...تصمیم دارم بزرگتر که شدی و خوب قدرشو دونستی یکی بخرم برات

همینطور هم عاشق استخر توپ و توپی...عاشق پرت کردن توپ توی استخری

 

بابایی دور از چشم من بردت تا صورتت رو نقاشی کنه ...اما دختر من مواظب خودش هسسسسسست...نمیذاره هیچکی بهش دسسسسست بزنه...آ قربون سوسانوی خودم برم من...که نذاشتی پوست لطیفت رو کثیف کنن...قربون اون لبهای سرخت برم منبغل

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)