دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

3 حادثه بد به خیر گذشت

1393/2/20 0:02
286 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عششششششششششششششششق مامان

خدا رو برای هزارمین بار شکر می کنم که هستی و هستم تا از بودنت لذت ببرم

عشق مامان چند وقتیه بابایی خیییییلی حواس پرت شده و همش ناخواسته بلا سرمون میاره

1.چند روز پیش که رفته بودیم بیرون ...وقت برگشتن شیشه سمت خودش رو که داد بالا ..شیشه سمت ما رو

هم میده بالا در حالیکه شما سرت رو از شیشه بیرون کرده بودی و داشتی دنبال دوچرخه نوه همسایه می

گشتی و اگه من حواسم نبود و شیشه رو پایین نمیدادم خدااااااااااااااااااااای نا کرده گردنت....

منم کلی عصبانی شدم و مضطرب و گفتم لزومی نداره شیشه سمت منو بالا بکشه خودم به وقتش این کارو

میکنم...البته تاثیری نداشته و دیروز بااااااز هم داشته دست شما رو لای پنجره میکردههههههه

2.امروز هم که با خاله سکینه اینا رفته بودیم جنگل و وقت برگش چادر زن عموم تو وسائل ما جا موند و من که

داشتم چادرش رو از تو وسائل در میاوردم بابات که نمیدونم چرا مثل همیشه هووووووووووول بود دنده عقب میادو

منم پرت میشم و تقریبا میرم زیر ماشین ...یعنی مرگ رو جلوی چشمام دیدم ...چشام فقط لاستیک ماشینو

میدید که داره میاد سمتم ...میپرسی کجا بودم که ویوم لاستیک بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفتم که زیر ماشین

3.عسلم ما هر وقت با هر ماشینی بیرون میریم من از راننده میخوام درها رو قفل کنه ...چون شما فضول خانوم

تشریف دارید و ممکنه درو باز کنید...همیشه هم به بابات گوشزد می کنم مبادا یادش بره...غروبی هم چون

شما مایبیبیت تموم شده بود رفتیم برات بخریم و از بس خسسسسسسسسسته بودم یادم رفت ایندفعه یاد

آور شم و از اونجاییکه باباییت تا نگی کاری رو انجام نمیده ...درو قفل نکرد و از شانس بد همین یک دفعه ایکه

درو قفل نکردییییییییییییم...شما درو باز کردی و شانسسسسسسسسسس آوردیم که من بلافاصله متوجه

شدم و درو بستم ...حالا کجا بودیم دووور میدون و در نزدیک بود واشه و من و شما بیافتیم...من به

درککککک...توووووو چی

خیییییییییییییییییلی عصبانی ام...خیییییییلی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان آنيسا
20 اردیبهشت 93 14:51
خدا بهتون رحم کرده صدقه در بیاایشالاه هیچ وقت از این اتفاقات نیفته راستی فوت عموت رو بهت تسلیت میگم غم آخرت باشه
مامانــــــــــــ دینـــــــــا
پاسخ
ممنون عزیزم...واقعا خدا بهمون رحم کرده ...بازم ممنون...خدا اموات شما رو هم بیامرزه
مامان آنيسا
20 اردیبهشت 93 14:51
بیا خصوصی
مامان آنيسا
20 اردیبهشت 93 14:53
ازت یه گله دارم به ما که سر نمیزنی اسممونم که پاک کردی چرااااااا؟ ولی من باز بهتون سر میزنم راستی تابستونم که داره میاد نمیخوای یه سفری به تبریز داشته باشین؟تا این فسقلی رو از نزدیک ببینیم؟؟؟؟
مامانــــــــــــ دینـــــــــا
پاسخ
سلام عزیز...به جوووووووون خودم همش سر میزنم بهتون...ولی نظر که میخوام بذارم...رمز داری...وب یه دوست دیگه دینا هم اینجوری شده ...میخواستم یه پست رو بذارم برات که بیای و رمز بدی بهم...اما چند وقتیه که همش بیحالم...این دخترک هم نق نقو شده و همش ددرمیخواد نمیشه بیام و به وبش سر بزنم...اسمتونو پاک نکردممممممممممم...اسم کلی از دوستای دینا تو آرشیو پیوندهای روزانست...وقتی هم وارد میشی اسمها بالا نمیاااااااااادنمیدونم چش شده این...برای چی باید پاکت کنم جییییییییگر...برای اینکه برات سوئ تفاهم پیش نیاد اسم دوتا از دوستای دینا رو که کمتر بهشون سر میزدیم از اول لیست پاک کردم تا اسم آنی نازم بیاد بالا
عمه مائده
21 اردیبهشت 93 11:23
سلام عزیزم...اومدم 17 ماهگیتو بهت تبریک بگم عزیزم..روز ب روز داری بزرگتر میشی گلم...ایشالله 170 ساله شی...مواظب خودت باش جوجوی من....وای چه اتفاقای بدی افتاد..صدقه بندازین....دوستون دارم ...بووووووووووووووووووووووس
مامان بهار
21 اردیبهشت 93 13:40
وای عزیزم ...تو رو خدا هر روز صدقه بده خیلی خیلی ناراحت شدم ...خدا خودتو و دینای گلمو و خانوادتو حفظ کنه ....عزیزم خیلی مواظب خودتون باشین ....اسپند دود کن ایه الکرسی بخون ....این کوچولوها در معرض خطرن ...خدا خودش نگهشون داره...امیدوارم همیشه شاد شاد باشی
مامانــــــــــــ دینـــــــــا
پاسخ
مرسی عزیزم...آره خیلی حالم گرفتست ...کل تنم هم کوفتست ...ولی خدا رو شکر به خیر گذشت...خدا خودش همه نینیها رو در پناه امن خودش نگه داره
Mobina
22 اردیبهشت 93 20:15
سلام خدا رحم کرد مراقب باشید ..
مامانــــــــــــ دینـــــــــا
پاسخ
واقعاااااااااااااا