دینا نگو یه دسته گللللللللل
سلاام عشقم
قبلا ها همه اش دوست داشتم موهات رو بلند کنم و تو ایام عید ببندمش
اما از اونجاییکه شما اصلا به گیره مو و کش و اینجور چیزا علاقه نداری
و پشت موهات هم خیلی بلند شده بود و گردنت رو عرق سوز میکرد
تصمیم گرفتم موهات رو کوتاه کنم
و خاله سکینه (دختر عمو جونم) گفت که موهات رو برات کوتاه می کنه
اما بعد که سرما خوردی و برات آمپول زدیم
باز هم مثل روزاییکه رفته بودی بیمارستان ...ترسو شده بودی
منم دیروز یعنی 91/12/19 برات از آرایشگاه تخصصی کودک نوبت کوتاهی مو گرفتم
چون احساس کردم اونا به کارشون بانی نیها وارد ترن
و چون اونجا هم آتلیه داره و هم زمین بازی
شما خیلی اونجا رو دوست داری.
خلاصه با هزار استرس از اینکه چه خواهی کردددددددددددد
راهی آرایشگاه شدیم و
جونم برات بگه که به محض ورود شروع کردی به بازی با لوازم بازییییییییش
و بعد هم عمو آرایشگر اومد و کلی باهات توپ بازی کرد و با هم دوست شدین
و بعدش هم بهت یه بادکنک داد که خیلی دوست داری
و با هم رفتیم تو آرایشگاهش و اونجا رو صندلی ای که شبیه ماشین بود نشستی
و پیشبند لباسی پوشیدی(فقط موقع بستن پیشبند طبق معمول لباس پوشیدنات گریه کردی)
و بعد عمو جونی برات سیدی حسنی گذاشت و شما شاد و خوشحال اولین اسلاحت رو انجام دادی
بعد هم یه بیسکوییت هدیه گرفتی
اینم عکساش
دینا قبل از اسلاح مو
فدات شم که مثل جوانان هنی شدیییییییی
این هم دینا به محض ورود
اینجا هم عشقم نشستی رو صندلی ماشینی خوشگل
و موقع پوشیدن پیشبند و ...
و حالا حسنی و ... دسسسسسسست
اینجا هم اسلاحت تموم شد و دوباره برگشتی سراغ وسایل بازیییییییییی
البته ایندفعه اسکی فضایی رو که برای لاغری هم هست انتخاب کردی
حتما چون تو سیدی میخوند(( حسنی نگو یه دسته گللللل...
تر و تمیز و تپل مپل)) شما فکر کردی حالاکه دسته گل شدی
حتما تپل مپل هم شدی و خواستی لاغر کنی
تا برای عید رو فرم باشی
من فداات ...شما همه جوووووره آسی مامان جااااااااااان
این هم عکساش
بعد هم رفتی سراغ بقیه وسایل
اونم به روشهای چریکی...
حالا مگه بیخیال میشدیییییییییی...تو اون طرف تونل و ما این طرف
هی صدات می کردیم که بیا بریم و تو...
چی فکر می کردیم و چی شد...نه تنها نترسیدی...بلکه کلی هم با اونجا و
عمو آرایشگر دوست شدی...
من و بابایی هم تصمیم گرفتیم هر دفعه ببریمت همونجاااااا
آخه ما یه دینا که بیشتر نداااااااریمممممممممممم