دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

میهمانی خدااااااااااا

سلام عشششششششششششششق مامان فدات شم که امسال دومین مااااه رمضون عمرته و از پارسال تا حالا کلی بزرگ شدی و چیزای جدید یاد گرفتی مثلا اینکهههههههه...بلدی وضو بگیرییییی: هر وقت صورتت رو میشوریم...تندی مسح سر و پاااااا می کشی بلدی نماااز بخونی...و همش دولا راست میشی وووو رکوع و سجده میری الله اکبر میگی و تند تند صلوات می فرستی و همش میگی الله ممد.مممد ممد ممد یا علی و یا ابوالفضل میگی ...و تا یه کتاب پیدا می کنی شروع می کنی مثلا قرآن خوندن عاشق روسری و چادری و همششش سرت می کنی و دوووور خونه می چررررررررررررررررخی و همه اینا من و بابایی رو امیییییدوار میکنه که تو این زمونه وانفسااااااااااا مث خودمون که تو دوره خودم...
9 تير 1393

یک روز من و تووووو

سلام عششششششششق من...خواهرمن...دوست من یه روز صبح که از خواب پاشدی هوس کردم ببرمت حماااام شما هم که پاااااااااااایه حموم رفتنی همیشه کلی آب بازی کردیم و تو حموم خونیم و ساز زدیم و البته موقع شستن سرت طبق معمول اذیت کردی وقتی اومدیم بیرون چون نمیذاشتی سرت و خشک کنم ربدوشامبرت رو تنت کردم(که مال نینی ایهای باباته) و کلی ازت عکس گرفتم... وقتی هم می گفتم دینا بخند ازت عکس بگیرم اینجوری می خندیدی: اینجام مثلا از خنده روده بر شدی...ای باازیگررررررر بعدش هم در خواست هندونه دادی ...منم اطاعت امرررررررر وقتی داشتم میاوردم با ذوق تما میخوندی:هَنِّه...هَنِّه فداااای تو قند و نبات و شیر شکلاااااااات...
2 تير 1393

اولین دریای 93

سلام ددری مامان امسال همش بخاطر شما جنگل میرفتیم...تا اینکه مریض شدی و مدتی هیچ جا نرفتیم ماه رمضون هم نزدیکه و در طول ماه رمضون هیچ جا نمیشه رفت به همین خاطر یه روز تصمیم گرفتیم بریم دریاااااا (بهمراه دختر عموم میترا و خانوادش و خانواده امیر منصور و بابایی و مامانی) خیلی خوش گذشت و شما هم مایو خوشگلت رو که البته هنوز برات بزرگه رو پوشیدی و زدی به آب و به زووووووور از آب درت آوردیم و کاشف به عمل اومد که شما هم عیییییییییین خودم عاشق دریا و آب بازی میباشیییییی این هم عکسای ناااااااز مامان اینجا تازه رسیدیم دریا و شما دور و بر هندونه یا به قول خودت هنّه میپلکیدی شما و پدر من تو غروب دریاااااااااااا: ...
2 تير 1393

مرغ مینااااااااای من

سلام پرنده کوچیک خوشبختی ماااااااااا(این لفظیه که بابات برات استفاده میکنه) من فدای قد و قامت رعنااااااااااااااااااات ...من فدای دختر خانوم و بزرگ خودم بشمممم که روز به روز داره خانوم تر و بزرگ تر و البته قد بلند تر مییییشه عسل عسلی من ...این روزا دیگه کلمه ای نیست که نگی....تازه جمله سازیت هم یهووو عاااالی شده!!!!! مثلا وقتی میخوایم با ماشین بیایم تو خونه و ریموت در و میزنیم...میگی در باااااز شوووو... یا وقتی جای اوف کردن پشه ها رو روی تنت میبینی...میزنی به دیوار و میگی پشه دَ.پشه بُاُ خییییلی بامزه شده...صدات هم خیلی نازکه و دلنشین...عااااشق کلماتی هم هستی که ق دارن البته تمام ق ها رو یا گ تلفظ می کنی یا خ مثلا: ...
2 تير 1393

لالایی

سلام سیده خانوم مامااااااااااان وقتی من تو مقطع راهنمایی درس میخوندم ...از تلویزیون یه لالایی پخش کردن که خیلی به دلم نشست و چون خیلی هم عاشق نینیها بودم ...برای نینیهای دوست و فامیل موقع خوابوندنشون این لالایی رو میخوندم...خلاااااااااااصه گذشت و گذشت و گذشت ...و من این لالایی از یادم رففففت... تا شما گل ناااازم بدنیا اومدی ...و دوباره نمیدونم چجوری تیکه تیکه از لالایی برگشت به ذهنم و من موقع لالا دادن شما اونو برات میخونم...آخه یه خلاصه ای از داستان زندگی جدته ...باید بدوونی لالایی عاشورایی: مدینه بود و غوغا بود...اسیر دیو سرما بود...محمد سر زد از مکه...که او خورشید دلها بود لالا خورشید من لالا...گل امید من لالا خ...
1 تير 1393