تولد تولد تولدت مباااااررررررررررررکککککککککککککککککککککک
سلام عشق مامان
همونطوریکه تو پست قبلی گفتم تولدت خونه مامانی بودیم و دقییییقا روز بعد از ترخیصت از بیمارستان بود
ما هم دل و دماغ نداشتیم و شما هم زرد و زار و لاغر شده بودی و تنت هم سوراخ سوراخ بودو اصلا برای
تولد هیچ کاری نکردیم
اما زندایی عصری رفت بیرون و با یه ماشین( البته من میگم بیشتر شبیه موتوره اما دایی جون اصرار داره
که ماشین سان روفه) اومد خونه و این یه جرقه شادی بود برامون چون شما با اینکه خیلی بیحال
بودی خیییلی بهش علاقه نشون دادی و دل ما هم شاد شد
بابات هم به همین خاطر رفت و یه کیک خرید تا کاممون شیرین شه و چند تایی با هم برات شمع فوت
کردیم و کیکی بریدیم و جو کمی عوض شد این هم عکسهاش
اینجا هم مثلا داری شمعو فوت می کنی
اینجا هم داری کیکت رو می بری البته به کمک مامانیییی
این هم خانواده 3 نفریمون
این هم بابایی مامانی و زندایی(هر چه تلاش کردیم تو بغل مامانی بابایی ننشستی و برای زندایی لج می کردی آخرش هم اون اومد و بینشون نشست و بغلت کرد تا آروم شدی)
این هم کادوی زندایی و دایی جونی دست گلشون درد نکنه
انشالله تولد های بعدیت برات جشن های مفصلی می گیرم
من فدات شم الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
قشنگ و ناز مامان سپردمت به تنها یاورمون خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا