دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

تولد تولد تولدت مباااااررررررررررررکککککککککککککککککککککک

1392/11/7 13:35
329 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان

همونطوریکه تو پست قبلی گفتم تولدت خونه مامانی بودیم و دقییییقا روز بعد از ترخیصت از بیمارستان بود

ما هم دل و دماغ نداشتیم و شما هم زرد و زار و لاغر شده بودی و تنت هم سوراخ سوراخ بودو اصلا برای

تولد هیچ کاری نکردیم

اما زندایی عصری رفت بیرون و با یه ماشین( البته من میگم بیشتر شبیه موتوره اما دایی جون اصرار داره

که ماشین سان روفهچشمک) اومد خونه و این یه جرقه شادی بود برامون چون شما با اینکه خیلی بیحال

بودی خیییلی بهش علاقه نشون دادی و دل ما هم شاد شد

                            

بابات هم به همین خاطر رفت و یه کیک خرید تا کاممون شیرین شه و چند تایی با هم برات شمع فوت

کردیم و کیکی بریدیم و جو کمی عوض شد این هم عکسهاشبغل

اینجا هم مثلا داری شمعو فوت می کنیماچ

                                                    

  اینجا هم داری کیکت رو می بری البته به کمک مامانیییی

این هم خانواده 3 نفریمون قلبقلبقلب

این هم بابایی مامانی و زندایی(هر چه تلاش کردیم تو بغل مامانی بابایی ننشستی و برای زندایی لج می کردی آخرش هم اون اومد و بینشون نشست و بغلت کرد تا آروم شدیخنده)

این هم کادوی زندایی و دایی جونیبغل دست گلشون درد نکنه

 

انشالله تولد های بعدیت برات جشن های مفصلی می گیرم بغل

من فدات شم الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییبغل

قشنگ و ناز مامان سپردمت به تنها یاورمون خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابازنده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان پانیذ
12 دی 92 18:22
اوف...ناز عمه...چه جیگر شدی....تولدت مبارک....من اومدم یه تولد باحال میگیریم برات عسل...
مامان بهار
13 اسفند 92 20:21
مامان دینا دوباره دیدمت .....الهی الهی الهی