این روزهای خانوم گل
دیروز برای سومین بار بهمراه خانوم خانوما و خانواده مامان رفته بودیم دریا و اولی باری بود که خانومی تو
روزدریا رو می دید
وقتی رسیدیم خانواده ایکه تو آلاچیق کناری نشسته بودن خانومی رو دیدن و مثل بقیه کسانیکه به ناز
بودنش توجه نشن میدن شدن عااااااشقش و خانومی تا اونا برن توی دوتا آلاچیق در رفت و آمد بود
خلاااااصه دخملی بعد دیدن اونهمه آب انقدددددر ذوق می کرد که نگوووووووووووووووو اما وقتی بابایی
پاشوگذاشت تو آب یک کم ترسید
راستییییییییییییییی اونجا دخملم اسب هم دید (خانومی به حیوونا خیلی توجه نشون میده . خدارو شکر
بالاخره یه چیزش به من کشیده)
خلاصه خانومی اونجا بهش کلللی خوش گذشت جاااای شما خالی
حالام عکساشو میذارم تا حالشو ببرید
دریا دیروز خیلی باد داشت و سرد بود برای همین هم تو این عکس دینا و بابایی چشماشونو بستن
منم برای اینکه اثراتی هم از باد دریا باشه این عکسشونو میذارمکاش میشد یه جوووری اثرات بوی
عطر رو هم تو عکس آورد
خانوم خانوما توعکس بالاداره با کنجکااوی به آب دریا نگاه می کنه حتما با خودش میگه کاش میشد
همشو خوردآخه خانوم خانوما خیییییییلی آب دوست داره و هرچیییی آب بخوره سیییییرمونی نداره
بعدش بابایی پای دینا خانوم رو گذاشت تو آب و گذاشت رو شنها وایسته وقتی هم بلندش کرد خانومی
همش به پاهاش که شنی شده بودن نگاه می کرد اینم عکس کنجکاو خانوووم
اینم عکس پاهای شنیییییییییییییی عشقم
و حااااالا دینا و ماماانیییییییییییی
و اییییییییین هم بابایی و دینا کپییییییییییییییی
حال عکس خانوووومی در غروب دریااااااااااااااااااااا
وقتی برگشتیم ساری هم خییلی سرد بود و برای اینکه خانومی سرما نخوره آستین بلند کردم تنش
و چون خانومی مدتها بود آستین بلند نپوشیده بود قاط زد و سعی میکرد درش بیاره اینم عکسش