یکشنبه 28 اردیبهشت
سلام ددری خانوم
همونطور که گفتم خیییییییییلی ددری شدی و دیگه تو خونه تاب نمیاری
28م که از خواب پا شدی با هم رفتیم خونه بابایی اینا...کمی پیاده ...کمی با تاکسی
اینجا قبل رفتنه که کیف منو انداختی رو دوشت و جلو جلو داشتی میرفتی منم با خواهش و تمنا
نگهت داشتم تا عکس بندازم
تا بهت میگم فدات شم که انقدر خوشگل شدی دنبال یه چیز خوشگل کننده مث گیره مو یا لباس پر چین میگردی
تو تاکسی
تصمیم گرفتم تو تاکسی همه اش برات یه جای مستقل بگیرم تا هر دومون هم راحت تر باشیم ...هم دخترم احساس شخصیت بیشتری کنه...فدای با شخصیت خودم بشم من
رسیدیم ...آی رسیدیم
مامان سلیمه بهت گفته وای چقدر خوشگل شدی...شما هم به وجود گل سرت پی بردی
اینجا هم منتظری بیاد بغلت کنه
مامانی برات سیب زمینی سرخ کرد داتی میخوردی که چشمت افتاد به انار دونهای یخ زده...
شمام عشششق اناار
بعد هم در فریزرو باز کردی و درخواست بازی با ماهی فریز شده
داشتم با خودم فکر میکردم که اگه بخواد همینجوری پیش بره و شما هرچی خواستی اونا بهت بدن...
چند سال دیگه برام تره هم خورد نمیکنی...
هرچند پیامبر فرموده بچه تا 7 سالگی پادشاه خونست ...پس فعلا پادشاهی کن تا ببینیم چی میشه
دوران پادشاهی ما هم میرسه دختررررررررررر