این روزهای خونه ما
سلام شیطون بلای مامان
این روزا دیگه از بس خونه تمیز می کنم دیگه خسسسسسسته شدم
خسته شدم از بس چیزای تو کابینت رو جمع و جور می کنم و شما ایکی ثانیه می ریزیشون بیرون
خسته شدم از بس جارو کشیدم و شما بیسکوئیت ریختی رو فرش و مبلها
هلاکم از بس دستمال کشی کردم دو دقیقه بعد همون آش بود و همون کاسه
از بس اسباب بازیهات رو جمع کردم و شما بلافاصله از سبد ریختیشون بیرون خسته شدم
چند روز پیش کلللل خونه رو تمیز کردم یک ساعت بعد خونه شد عین بازار شام
بعدش به بابات گفتم اگه یکی همین الان از در بیاد تو چی میگه
اونم گفت هیچ چی میگه این زنه چقدر تنبله خونش عین انباریه
نمیدونن که تو بنده خدا جارو و تی از دستت نمی افته
نمیدونن که ای دختره آتیش پاره نمیذاره این خونه
1 ساعت تمیز بمونه که
این هم بخشی از خرابکاریهات مامانی
این هم آشپزخونه من بعد خرابکاری خانوم خانوما
(حالا این تازه خوبشه)
این هم حال (البته الان لطف کردی و کل اسباب بازیها رو نریختی بیرون
فقط بخشیشونو ریختی به هم )
مثلا اینجا رو داشته باااااش
همه اسباب بازیها رو ریختی بیرون و تاااازه داری از زیر سبد دالی بازی می کنی باهام
عاشق رفتن تو چیزایی
عادت هم داری اگه چیزی رو شوفاژ باشه میندازی پائین
اگر هم دستت به ساک لوازمت برسه میاریش تو هال و
چیزای توش رو میریزی بیرون
اگر در اتاقت هم باز باشه که وااااااااااای
میری کشوهای لاست رو بیاز می کنی و همه لباسات رو میریزی بیرون
واااای از دست تو پسر خانوم
ولی با همه اینها عااااااشقتم و یه تاااار موت رو به دنیااااااااااا نمیدم