دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

ماجراهای پانیذ ِ دینا2

ماجراهای دختر نازم با عروسک محبوبش رو که میدونییییییید حالا این عروسک کوچولو اسم داره اسمش هم پانیذه (به عشق پانیذ کوچولومون) لباسهای کوچمولویی دینا خانوم رو هم پوشیده این هم عکسش این هم باقی ماجرا خانوم خانومای مامان هر کاری که ما باهاش می کنیم با پانیذش می کنه مثلا:1.عوضش می کنه و قول خودش جیششش 2.بهش جی جی میده(جدیدا با اصرار خودش به ما هم جیجی میده) 3. بهش قطره میده(که البته تو اینجا تا رفتم عکس بندازم مراسم قطره دهی توم شد) و لالاش هم میده البته مراسم خوندن لالایی برای پانیذ بصورت خانوادگی اجرا میشه   تازه بقیه عروسکها رو هم پانیذ خطاب می کنه مثلا چند روز پیش براش سی...
10 اسفند 1392

ولنتاینت مباااارک

سلااااام عشق زیباااای من روز عششششششق مبارک عششششششقم در واقع باید بگم رووووووووووووووزت مبارک آخه تو عشششششق بزرگ مامانی مگه میشه هیییییچ عشششقی بزرگتر از عشق یه مادر به نینیش باشههه من که فکر می کنم هییییچ عشقی از عششق من به تو بزرگترنیست آخه تو معجزه زندگی منی عشقم تو یه معجزه ای که با اومدنت نه تنها منو که همممممه دور و بریهارو غرق شادی کردی خدا با دادنت به ماااااااااااااا یه بار دیگه قدرتش رو به رخمون کشید خدا با بخشیدنت به ما بهمون نشون داد که اگه اون بخواد همممه غیر ممکنها ممکن میشه عشق بزرگ من و بابایی روز عشق مبارکت باشه عزیزم تو این روز برات آرزوی عششششق می کنم ...
10 اسفند 1392

اولین پشه کشی

سلام عشششششق مامان امشب اولین پشه کشی زندگیت رو انجام دادی صبح هوا خیلی خوب بود و من هم پنجره ها رو باز کردم تا هوای خونه عوض شه و یک پشه بخت برگشته (از اینهاییکه شبیه مگس هم هستند)اومد تو وشما از اول صبح گیر دادی بهش و هر جا که میرفت شما هم دنبالش بودی هی نشونش میدادی و می گفتی  این چیه؟؟؟؟؟؟ و همش در کمینششششششششششش چند بار هم تا نشست رو زمین اینا اینا گویان میخواستی پا بذاری روش تا اینکه همین الان بالاخره نمیدونم با چه ترفندی کشتیش در تاریخ 92/11/27 ساعت12 شب مامان جان فدات شم من که انقدددددر کنجکاویییییییییییی فداااات فدااااات فدااااات نکته: عکسهای شکارت رو بعدا میذ...
10 اسفند 1392

پرشی در پیشرفت کلامییییییی

سلام عشششق تیز هوش ماماااااااااان جدیدا همه چیزو می گی و از خنده روده بر میشیم چند ماهی بود که وقتی صدات می کردیم می گفتی بله ما هم بهت می گفتیم جان و بلههههه حالا وقتی ما رو صدا می کنی و ما بهت می گیم بله شمایی که می گی جان و بلهههه یامثلا وقتی مارو می بوسیدی ما می گفتیم ایییی جان حالا شما همش به ما میگی ای جان همش هم راه میری و به پدر بیچاره من میگی عبدول عبدول عبدول هر کاری هم که ما باهات می کنیم با نی نی بیچارت می کنی یا خیلی چیزای دیگه که یادم اومد میام و تو همین پست برات می نویسم فدای شیرین شیرینیات بششششششم منننننننن دینا قند و نباااته دینا شیر شکلاتههه ...
28 بهمن 1392