دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

شازده خانوم کوچولو...

دینا خانوم عشق کامپیوتر

سلام عشقم تو این ماه یکهویی عشقت به کامپیوتر و میز و صندلیش زیاد شد البته از نوع عجیب و غریبش می پرسی از چه نوعی؟؟؟؟ خودت تو عکسها ببیننننننننننننننننننننن اول اینکه تا در اتاقت باز باشه میدویی و میشینی رو صندلی بعد فضولیها شروع میشنننننننننننننننننننننن واین هم نوشیدنی حین فضولیییییییی گاهی اوقات هم کار به اینجاها می کشههههههههههه و....اینجااااااااااااااااااا وحتی ...اینجااااااااااااااااااااااا   آخه دخترررررررررررررررر چی بگم من بهت... من چه کنم از دست تووووووووووو... چرا یه جا بند نمیشییییییییییییی... یا باید زیر میزو صندلی و اینجور چیزا باشیییییییییییی یا ب...
20 اسفند 1392

دینا در حمام

سلام عشقم این عکسها مال اولین حمامت بعد سوراخ کردن گوشته       فداای موهای بلند و لختت مننننننننننننن این هم ناف نافو خانوم که تو حمام هم این ناف بیچاره رو ولش نمیکنه بعد حمام و دوقلوها در ربدوشامبر عسلکم این حوله ایکه تنته مال نینی ایهای باباست که مامی مهربون و باسلیقت نگهش داشته و دادش به شما دست مامی درد نکنه ...
19 اسفند 1392

دختر گوشواره به گوشم

سلام عشقم بالاخره دل به دریا زدم و در تاریخ92/12/1 گوشت رو سوراخ کردم آخه میدونی هم خیلی میترسیدم گوشت عفونت کنه هم اینکه دکترت گفته بود از نظر روانی تاثیر بدی تو روحیت میذاره که البته درست هم بود چون تازه دختر آرومی شده بودی و دیگه هیچ کی و دَه نمیکردی و تاااا گوشت رو سوراخ کردیم دوباره دَه کردنهات رو از سر گرفتی البته به قول خاله افسانه :به درک کتک بخوره خوبهههههههه بچه ها هم خنگ نباشن از خودشون دفاع کنن... والله این هم عکسهای گوشواره به گوش مامان     عسلکم اولش تصمیم داشتم بخاطر سید بودنت برات گوشواره سبز بذارم ولی بعدش نظرم عوض شد و مثل نی نی ایهای خودم گوشواره قرمز برات سفارش دادم که البته...
19 اسفند 1392

خانوم آرایشگررررررررررررر

سلام گل تیز هوش من چند روز پیش دیدم سرو وضعم ناجور شده آینه و موچین برداشتم و داشتم خودمو مرتب می کردم شما هم داشتین بازی می کردین و هر از گاهی یه نیم نگاهی بهم مینداختی منم فکر کردم خوب مثل اینکه دینا خانوم از این یه کار زیاد خوشش نیومده که نیومده گیر بده آینه موچین رو بدم بهش و بعد اینکه کارم تموم شد پاشدم رفتم تو آشپز خونه و اصلا یادم رفت چیزامو بردارم وقتی برگششششتم با این صحنه مواجه شدم   صدااات که زدمممممممم: بعدش هم هر کااری کردم ندادیشون بهم که ندادی بعد هم نشستی کنار اسباب بازیهات و ...     آخه ورووووووجک تو چیکار داری به این کاراااااااااااااااااااااا ...
19 اسفند 1392

سوغاتی خوروووووووون

سلام عشق زیبای مامان مامانی و بابایی(مادر و پدر مهربونم)چند روزی رفته بودن مشهد حالام خداروشکر به سلامتی برگشتن و برامون کللللی سوغاتی آوردن و منو که عاشق سوغاتی خورون هستم رو بیش از پیش شادم کردن مامانی و بابایی عزیز (یابه قول دینا مَ و عبدول)دستتون درد نکنه خدا برامون حفظتون کنه و بهتون عمر باعزت بده حالام سوغاتیهای شما دختر گلم رو میذارم       خلااااصه امسال هم مثل پارسال لباس عیدیت رو مامانی و بابایی خریدن دستشون درد نکنه عسلم دعا کن خدا اونا رو برامون نگهشون داره فدای جدت بشممممممممممم کاش من هم یه وبلاگ داشتم تا عکسای سوغاتیهای خودم و بابایی رو هم توش میذاشتم ...
19 اسفند 1392

نقاش خانوم

سلام پیکاسو خووونه عسلم مامان فدات شه که عااشق دفتر و خودکاریییییییی و تا یه خودکار گیر میاری دنبال کاغذ میگردی تا خط خطیش کنی و البته اگه خودکار گیر نیاری دیوار راهرویی که به اتاقت میرسه رو خط خطی می کنی (فقط هم هر بار همونجا رو ) این هم عکس اولین خط خطیت رو دیوار خونه ...
16 اسفند 1392

خانوم حسابدااااااااااااااااار

  سلام گل گلی من باید قبل هر چیز بگم که احساس می کنم خیلی به ریاضی علاقه  داری چون هممممش یا در حال شمردن مبلایی و 1-2 می کنی یا داری ورزش و نرمش می کنی و 1-2 می کنی وقتی هم که یه ماشین حساب دستت بیفته...           ...
16 اسفند 1392

کمک کار مامان 2

سلام عششششق نازم عشقم کشیده باز هم عکسهایی از تمیز کاریهات و کمک کردن بهم  تو کارهای خونه رو برای دوستات بذاااارم و دل همه اونایییکه پسر دارن رو آااااااااااااااااب کنم حالا این شما و این کمک کار ماماااان         امممممممما همین که چشمش به گوشی بابایی می افته کار و کاسبی یاادش میره و به الو بازی مشغول میشه ...
16 اسفند 1392

بابا و دینا کپی

سلام ناز نازی مامان شما وقتی تو دل مامان بودی همه اش با خودم می گفتم خدایا یعنی عشق کوچولوم شبیه کیههههه؟؟ همه هم می گفتن وقتی دفعه اولیکه حرکت نی نی تو دلت رو احساس کنی به هر کی نگاه کنی نینیت شبیه اون میشه خلاااااصه ما هم مونده بودیم که این قضیه راسته یا درووووغ تا اینکه شب اول شعبان سال 91 در حالیکه پیش بابایی بودم و داشتم کارتون می دیدم حرکت شما رو تو دلم احساس کردم و بلافاصله برگشتم و به بابات نگاه کردم.... گذشت و گذشت و گذشت ...تا شما بدنیا اومدی روزیکه بدنیا اومدی همه می گفتن  شبیه منی اما خودم معتقد بودم شبیه باباتی و هر چه بزرگتر میشدی این شباهت بیشتر میشد و حالا هم عیی...
10 اسفند 1392