دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

شازده خانوم کوچولو...

عادت جدید در روزهای برفی

سلام قند عسلم این روزا چون هوا خیلی سرد بود ما هم شما رو از خونه بیرون نبردیم و شما هم از اونجاییکه خیلی ددری خانوم تشریف دارین خیلی غر میزدی و ما هم برای اینکه یک کمتر حوصلت سر بره از پنجره منظره برفی بیرونو بهت نشون میدادیم و مگه شما دیگه رضایت میدادی از اون بالا بیای پایین؟؟؟ هر وقت هم یکی میره سمت پنجره دستات رو به نشونه بغل کردن باز می کنی و میگی من من من این هم عکسای خوشگل خانومم در این روزهای سر و برفی ساری البته از پشت پنجره   این هم عکس منظره جذااااابی که خانوم خانوما از صبح تا شب نظاره می کنه یه ساختمون در حال ساخت این هم برف پشت پنجرمون   ...
20 بهمن 1392

خاله سوسکه

سلام عشقم پریروز مهمون عزیزی داشتیم مامی مهربون که خونه تنها بود از صبح اومد پیشمون و تا عصر هم باهامون موند و برای دختر ناز و قشنگم یه هدیه خوشگل آورد یه چادر سفید با گلهای سبز(نه که دخملم سید خانومه همه گیفتهای سبز براش میارن) خلااااصه مامی همون روز چادر دخملی رو برید و عسلم سرش کرد و از اون به بعد با چادر الله اکبر می کنه آخه دخمل نااااازم عین مامان باباش نماز خونه دیییگههههه (آخه هر بچه ای به پدر و مادر خودش می کشه دیگه ) من و دخملم از مامی مهربون که انقدر همنامشو دوست داره و هیچ وقت دست خالی پیشش نمیاد ممنونیم دوست داریم مامی جون برای ما اومدنت پیشمون بهترین هدیست حالا عکسای عشقم با چادر نمازش   ...
20 بهمن 1392

شیطونیهای عشقم در نیمه اول14-13 ماهگییییییییی

بدون شررررررررررررررررررررررررح به خاطر تو عشقم و چون همییییشه زیر مبلها بودی مبلهمونو عوض کردیم اما حالا دیگه خانومی میری روی مبلاهای جدیییید ایخدااااااااااااااااا از دست بلا خانوووووووووم این هم دینای شاد و ذوق زده با دیدن مبلای جدیییییید ووروجک خانوم میری رو دسته مبل و برقو خاموش روشن می کنی آخه اون تو چیکار می کنی دختررررررررررررررر عمه مهدیه و پانیذ یه روز از صبح اومدن خونمون و با هم رفتیم یالیت خانوم خانوما اونجا هم از شیطونی دست بر نداشتی اینجا هم یه دوست پیدا کردی   ...
20 بهمن 1392

مامان پر مشغله

  سلام عسل مامان خواستم تو این پست بابت دیر به دیر آپ کردن وبت ازت عذر خواهی کنم خوب عزیزم وقت نمیشه تازه اون قدری هم که میرسم تا آپ کنم یا گاهی اتفاقات جدید یادم میره یا اینکه اگر تونستم آپ کنم پستهات بدون عکس میمونن تا بعد مثلا آخر هفته ها وقت کنم و عکسات رو ردیف کنم و بذارم تو پستات که البته اینجوری بیشتر دوستانیکه به وبت سر میزنن متوجه عکسها نمیشن و همش پستهای بی عکس رو می بینن چیکار کنم عشقم دست تنهام با یه دنیا مسئولیت همین که بتونم به خوبی و بدون عذاب وجدان به مسائل روزمره عشقم برسم خودش کلی وقت می خواد  باز هم مامان تنها و پرمشغلت رو ببخششششششششششش ...
14 بهمن 1392

گیفتهای این ماهت

سلام عششششششقم عکسهای گیفتهای این ماهت     از این کلاهت خیلی خوشت اومده و برعکس بقیه کلاه ها که نمیذاری سرت کنم همش میاری و میگی بذارین سرم و البته بمناسبت 13.5 ماهگیت بردیمت پارک شادی و خیییییییییییلی هم خوشت اومد و تصمیم گرفتیم از این به بعد هر هفته ببریمت چون جوش مثل مهد کودک بود و این باعث میشه بهتر با همسنهات کنار بیای دیروز هم که اونجا بودیم خیلی با بچه ها خوش برخورد بودی و همه توپها  روجمع میکردی و به زور میدادی به نی نیها تااااازشم یکی از هین پارکها نزدیک خونه خودمون هم هست و اگه بابایی هم نبود خودمون میتونیم با هم بریم بوووووووووووس این هم از عکسای پارک شادی خیابو...
12 بهمن 1392

مامان قالب ساز

سلام عشقم من قبل اینکه برات وبلاگ درست کنم خیلی از اینترنت سر در نمیاوردم و وب باز نبودم اما از وقتیکه  وبلاگ نویسی روبرای شما شروع کردم هر روز یه چیز جدید یاد گرفتم واین رو مدیون وجود مبارک عشششقم هستم بذار یه مثال بزنم: مثلا اولش اصلا آپلود کردن عکس و اندازه مناسب در آوردنش برای آپلود  به خاطر همین هم پست های اولیه عکساش خیلی کوچیکه و همش دنبال یه فرصت مناسب می گردم تا برم و عکسا و مطالبش رو اصلاح کنم و سیدی وبت رو سفارش بدم اما مگه وقت می کنمممممممممممممممممممم تازه وقت اینکه خاطرات این روزهات رو بنویسم هم بزور دارم آخه من خیلی مامان خوبی ام و سعی می کنم همه وقتم رو برای شما بذارم تا در آینده حسرت این...
12 بهمن 1392

نیمه اول 13-14 ماهگی

  سلام عسل خانوم مامان این ماه برات خیلی ماه خوبی بود الن میگم چراااااااااااااااااااااااااااااااااا 1. عمه جونی و پانیذی از تهران اومدن و بعد دو ماه دیدارها تازه شد 2. تولدت با خانواده پدریت رو با 1.5 ماه تاخیر جشن گرفتیییییییییم 3. رفتیم جنگل زارع و زمستونش رو بهت نشون دادیییییییییییییییییم و البته خیلی چیزای دیگه که الان به ذهنم نمیرسه ولی در کل خیلی ماه خوبی بود البته امیدوارم تا آخرش همینطور خوب باشه و به دخمل ناازم خوش بگذرههههههه خوب اولش برات عکسامون توی جنگل رو میذارممممم عسلکم اولش که رفتیم شما خواب بودی و ما گذاشتیمت روی چادر مامانی و کت بابایی روکشیدیم روت تا سردت نشه بعدش عینک بابایی رو گذاشت...
7 بهمن 1392