دینادینا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

شازده خانوم کوچولو...

دو هفته اول 9 ماهگی

  ناز گل مامان تو این دو هفته خیییلی اتفاقات افتاد که البته بخاطر شیطون تر شدن شما دیگه شبا نای وب نوشتنو ندارم و همراهت می خوابم روزها هم یا  همش دارم خونه تمیز می کنم (چون حتی ریزترین آشغالها از چشمای تیز بینت دور نمی مونه و برش میداری و میذاری تو دهنت) ویا اینکه برات غذاهای جورواجور درست می کنم چون خانوم دکتر گفته دیگه بهت سرلاک ندم چون باعث میشه شیطون تر شی و باید تو میان وعده های پوره درست کنم منم چوون دوست ارم شما غذاها رو تازه تازه نوش جووونت کنی  به خودم سخت می گذره که البتتتتتتتته فداااااااااای یک تار موت خوب از امروز شروع می کنم و کم کم از خاطرات ایندو هفته به همراه عکساش تو این پست میذارم البته بای...
30 آذر 1392

آخرین روزهای نه ماهگیییییییییییی92/7/13

سلام خوشگل مامان تا امروز نه ماه و 24 روز از عمر نازنینت رو سپری کردی و من فدای لحظه لحظه عمرت شم ماااااااااااادر عزیزکم نمیدونی چقددددددددر به هم وابسته شدیم آخه قبلا خیییلی بابایی بودی ولی حالا برعکس شدی فکر کنم فهمیدی اگه مامانی نباشه و حواسش به غذا خوردنت و وسایلت نباشه یا گرسنه میمونی و یا همممه چیت جا گذاشته میشه از بس این باباییت حواس پرته نازنازی مامان تو این مدت یه بار همراه بابایی ایناو خاله سکینه شون (دختر عموی من ) رفتیم ییلاق یک بار هم وقتی برای مراسم چهلم عمه من رفته بودیم فریدونکنار همراه خاله زری(دختر یه عمه دیگم) رفتیم دریای بابلسر دور زدیم و بعدش هم به فروشگاههای بین راه سری زدیم و برای شما خوشگل خانوم لبا...
15 آذر 1392